گنجور

 
رودکی

هان! صائم نوالهٔ این سفله میزبان

زین بی نمک ابا منه انگشت در دهان

لب تر مکن به آب، که طلقست در قدح

دست از کباب دار، که زهرست توامان

با کام خشک و با جگر تفته درگذر

ایدون که در سراسر این سبز گلستان

کافور همچو گل چکد از دوش شاخسار

زیبق چو آب بر جهد از ناف آبدان