خلاف یافت زمین و زمان ز دست فتن
بپادشاه زمین و بشهریار زمن
علاء دولت خوارزمشاه فتنه نشان
که شد نهفته در ایام او نشان فتن
ابوالمظفر ، اتسز که همت عالیش
بر آسمان کشد از روی مفخرت دامن
شده حمایت او فرق شرع را مغفر
شده سیاست او شخص ملک را جوشن
ز بهر مدحش و امرش چو خامه و چو دوات
سپهر بسته میان و جهان گشاده دهن
حریم او شده ارباب فضل را منزل
جناب او شده اصحاب شرع را مسکن
ز رأی او سپهر جلال را خورشید
ز جود اوست چراغ امید را روغن
کشیده سایهٔ انصاف او ببحر و ببر
رسیده مایهٔ انعام او بمرد و بزن
ندای حاسد او از ستار « لاتفرح »
سماع ناصح او از زمانه « لاتحزن »
رود سنانش در درعهای داودی
بدان مثال که در پرنیان رود سوزن
مظفرا ، ملکا ، خسروا ، ز بیدادی
ببست عدل تو دست ستارهٔ ریمن
ز بیم تیغ تو ، کز آهنست پیکر او
بسنگ در متواریست پیکر آهن
کسی که حرز ثنای تو بر زبان راند
نگرددش نکبات زمانه پیرامن
خجسته سیرت تو همچو صورت تو جمیل
ستوده مخبر تو همچو منظر تو حسن
ز هیبت تو شجاعان کارزار جبان
بمجلس تو فصیحان روزگار الکن
ولی صدر ترا دهر ساخته اسباب
عدوی ملک ترا چرخ سوخته خرمن
بکوه از پی جود ترا زر و گوهر
بباغ از پی جشن ترا گل و سوسن
نموده صدر منیع ترا جهان طاعت
نهاده امر رفیع ترا فلک گردن
خدایگانا ، دانی : که بحر طبع مرا
بوقت نظم کمین بنده ایست در عدن
بدان صفت که ترا داده اند ملک جهان
یقین بدان که : مرا داده اند ملک سخن
مراست نظمی چون آسمان و بل اعلی
مراست نثری چون بوستان و بل احسن
من آن کسم که زمانه ز جنبش افلاک
بمثل من نشود تا قیامت آبستن
منم که بیت قصیده مراست از هر علم
منم که صدر جریده مراست در هر فن
خدای داند کندر هوای مجلس تو
نصیب من چو حضورست و سر من چو علن
ز بهر خدمت تو فرد گشته ام ز تبار
ز بهر حضرت تو دور مانده ام ز وطن
خدایگانا ، من بنده را ز قهر عدو
همی بسوزد جان و همی بکاهد تن
سیاه گشت مرا خاطر چو بدر منیر
خمیده گشت مرا قامت چو سرو چمن
مرا تنیست شده مبتلا بدست بلا
مرا دلیست شده ممتحن بدست محن
اگر بیزدان بدخواه من مقر بودی
ز انتقام نرفتی براه اهریمن
کلاه کبر نهادست خصم من بر سر
کلاه دار جهانی ، کلاه او بفگن
نهال فتنه نشاندست از ره کینه
بدست مقدرت خود نهال او برکن
گل ثنا و دعا را بخار رنج و عنا
نکرده اند ملوک زمانه پاداشن
کنم بخاطر روشن ثنای حضرت تو
که تا بود ز بد ناکسان مرا مأمن
چو مرگ خواهد کایام من کند تاریک
مرا چه فایده آنگه ز خاطر روشن ؟
ز ناز دوست همی گشتمی ملول و کنون
چگونه صبر کنم با شماتت دشمن ؟
مرا مباد فراموش حق نعمت تو
اگر تراست فراموش حق خدمت من
همیشه تا که مبرت بود خلاف جفا
همیشه تا که مسرت بود نقیض حزن
بطبع صید تو بادا زمانهٔ سرکش
بطوع رام تو بادا ستارهٔ روشن
علو جاه تو افزون تر از علو سما
بقای خصم تو اندک تر از بقای سمن
تو جاودانه بمان در میان سور و سرور
که بی عنایت تو گشت سور ما شیون
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره ستایش و تمجید از پادشاهی به نام علاءالدوله خوارزمشاه است که نماینده عدالت و شجاعت در زمان خود بوده است. شاعر در این اثر به وصف فضائل اخلاقی و سیاسی پادشاه میپردازد و او را همچون ستارهای درخشان میداند که محافظ و حامی قانون و ارزشهای اجتماعی است. همچنین، شاعر به درد و رنجهای خود به عنوان یک بنده و شاعر اشاره میکند و از تلاش خود برای خدمت به پادشاه میگوید. او از دشمنان و فتنهها نگران است، اما در عین حال به قدرت و رحمت پادشاه امید دارد. در نهایت، شاعر از خداوند میخواهد تا پادشاه را در برابر تهدیدات حفظ کند و او را جاودانه سازد.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به تناقضات و مشکلاتی که در جهان و جامعه وجود دارد اشاره میکند و از قدرت و حاکمیت خود یا شخصی که به او احترام میگذارد، سخن میگوید. او احساس میکند که در میان آشفتگیها و هرج و مرجها، هنوز باید به یک پادشاه یا شهریار اعتماد کرد که بتواند آن مشکلات را سامان دهد. این احساس، نیاز به ثبات و رهبری در شرایط سخت را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: علاء الدوله خوارزمشاه نشانهای از فتنه را به وجود آورد که در زمان او آثار فتنه پنهان شد.
هوش مصنوعی: ابوالمظفر، به قدری با اراده و بلند همت است که با افتخار، سرش را به آسمان بلند میکند.
هوش مصنوعی: حمایت خداوند باعث شده است که قوانین شرع مانند یک کلاه ایمنی محافظت کند و تدبیر او به مانند زره، از شخصیت پادشاه نگهبانی میکند.
هوش مصنوعی: برای ستایش و فرمان او، مانند قلم و مرکب، آسمان در میان بسته شده و جهان دهانش را گشوده است.
هوش مصنوعی: جایگاه او به مکانی برای افراد با فضل و دانش تبدیل شده و حضور او برای پیروان دین و اهل شریعت، مانند یک مسکن و محل امن است.
هوش مصنوعی: از نظر او، آسمان با جلالش مانند خورشید میدرخشد و بخشش او، نور امید را تأمین میکند.
هوش مصنوعی: سایهٔ انصاف او به دریا و جنگل رسیده است، و نعمتهای او به مردم و زندهها میرسد.
هوش مصنوعی: صدای حاسد به تو میگوید که خوشحال نباش و نصیحت زمانه به تو میگوید که غمگین نباش.
هوش مصنوعی: رود سنانش در زرههای داودی مانند این است که سوزنی در پارچهی نرم و لطیف حرکت کند.
هوش مصنوعی: ملک مظفر، ای پادشاه، به خاطر ستمگری، دست ستارهٔ ریمن را در ظلم و بیداد بست.
هوش مصنوعی: از ترس تیغ تو، که پیکرت از آهن ساخته شده است، او به سمت سنگ فرار میکند.
هوش مصنوعی: کسی که در مدح و ستایش تو سخن بگوید، هرگز از بدبختیها و مشکلات زمانه رنج نخواهد برد.
هوش مصنوعی: سیرت و باطن تو به زیبایی ظاهرت است و کردار نیکو و شایستهات به اندازهی ظاهر زیبا و جذابت ستودنی است.
هوش مصنوعی: چهره تو باعث شده است که جنگجویان دلیر از نبرد بترسند و سخنوران برتر زمان در حضور تو ناتوان و ساکت شوند.
هوش مصنوعی: زمانه به تو دشواریهایی را تحمیل کرده است و سرنوشتت به گونهای پیش رفته که گویا چرخ روزگار به تو آسیب رسانده و زحماتت را نابود کرده است.
هوش مصنوعی: به کوه میروم تا به خاطر بخشندگیات، طلا و جواهر بیاورم و به باغ میروم تا به خاطر جشن تو، گل و نسترن بچینم.
هوش مصنوعی: جهان به خاطر تو، مقام بلند تو را نشان داده و آسمان در برابر تو خم شده است.
هوش مصنوعی: ای خداوند، میدانی که استعداد و خلاقیت من در زمان سرودن شعر مانند یک بندهای است که در باغ عدن پنهان شده است.
هوش مصنوعی: بدان که آن ویژگیهایی که باعث قدرت و تأثیرگذاریات در جهان شده، به تو بخشیده شده است؛ به همین ترتیب، من نیز به دلیل استعدادها و تواناییهایم در عرصه شعر و ادبیات، قدرت سخن را دارم.
هوش مصنوعی: من نظمی دارم مانند آسمان که وسعت و زیبایی دارد، و نثرم هم مانند بوستانی است که بسیار دلنشین و خوشبوست.
هوش مصنوعی: من کسی هستم که زمان و تغییرات عالم نمیتواند مانند من به وجود بیاید و تا قیامت نیز نظیری برای من نخواهد بود.
هوش مصنوعی: من هستم که در هر علمی بهترین بیان را دارم و در هر هنری در صدر فهرست قرار دارم.
هوش مصنوعی: خدا میداند که در فضای محفل تو، بهره من از حضور در آنجا چه اندازه است و سر من به طور علنی در آنجا چقدر نمایان است.
هوش مصنوعی: برای خدمت به تو از خانوادهام جدا شدهام و به خاطر تو از سرزمینم دور ماندهام.
هوش مصنوعی: خدای بزرگ، من به خاطر دشمنان خود به شدت در رنج و عذاب هستم و جانم در حال سوختن است و بدنم نیز زیر فشار این مشکلات له میشود.
هوش مصنوعی: دل من مانند ماه در شب تاریک غمگین و تار شده است و قامت مرا مانند سرو چمن که خمیده است، اندوه و غم در هم شکسته است.
هوش مصنوعی: من گرفتار مشکلات و سختیهای زندگی شدهام و دل من هم در معرض آزمایشها و امتحانات مختلف قرار دارد.
هوش مصنوعی: اگر خداوند دشمن من بود و در این مورد به من کمک نمیکرد، قطعاً به سمت بدیها و دشمنان نمیرفتم.
هوش مصنوعی: دشمن من، کلاهی بزرگ و فریبنده بر سر خود گذاشته است، در حالی که من کلاهی از علم و معرفت دارم. کلاه او را باید از سرش بیندازم.
هوش مصنوعی: نهال فتنهای از کینهای که در دل دارد نشاند، با قدرت خود، این نهال را از ریشه بکن.
هوش مصنوعی: گل و شادی ناشی از دعا و ستایش، به خاطر تلاش و زحمت کشیده شده به دست نیامده است، بلکه پاداشی است که ملوک و پادشاهان زمان به خاطر زحمت و رنجی که کشیدهاند، دریافت کردهاند.
هوش مصنوعی: من به خاطر نورانی بودن ستایش تو، به یاد دارم که همیشه از بدیهای ناخالصان، پناهگاهی برای من بودهای.
هوش مصنوعی: زمانی که مرگ بخواهد و روزگار من را تاریک کند، دیگر یاد روشن من چه فایدهای دارد؟
هوش مصنوعی: از ناز و لطافت دوست خسته شده بودم، اما حالا چگونه میتوانم با سرزنشها و نیشزبانهای دشمن کنار بیایم؟
هوش مصنوعی: مبادا که نعمت تو را فراموش کنم، اگر تو هم حق خدمت من را فراموش کنی.
هوش مصنوعی: هرگاه که محبت وجود داشته باشد، جفا و آزار نیز همراه آن خواهد بود. همواره زمانیکه شادی در دل باشد، حزن و غم نیز در مقابل آن وجود دارد.
هوش مصنوعی: به طور طبیعی، زمانهای که سرکش و بیقید است، باید بهگونهای باشد که تو به راحتی آن را رام کنی. همچنین، به همان اندازه که یک ستاره روشن برای روشنایی در شب وجود دارد، تو باید به راحتی این شرایط را کنترل کنی.
هوش مصنوعی: عظمت و مقام تو بسیار بالاتر از ارتفاع آسمان است و ماندگاری دشمنانت به اندازه ماندگاری گل سمن، کم و ناچیز است.
هوش مصنوعی: تو همیشه در شادی و خوشحالی باقی بمان، زیرا بدون توجه و لطف تو، جشن ما به گریه و اندوه تبدیل شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فرو شکن تو مرا پشت و زلف بر مشکن
بزن تیغ دلم را ، بتیغ غمزه مزن
چو جهد سلسله کردی ز بهر بستن من
روا بود ، بزنخ بر مرا تو چاه مکن
بس آنکه روز رخ تو سیاه کردم روز
[...]
خدای داند بهتر که چیست در دل من
ز بس جفای توای بیوفای عهدشکن
چو مهربانان در پیش من نهادی دل
نبرد و برد دلم جز به مهربانی ظن
همی ندانست این دل که دل سپردن تو
[...]
ز تاب عنبر با تاب بر سهیل یمن
هزار حلقه شکست آن نگار عهدشکن
چه حلقه ای ؟ که معلق نهاد دام بلا
چه عنبری ؟ که معنبر نمود اصل فتن
گهی ز نافۀ مشکست ماه را زنجیر
[...]
هوا همی بنکارد بحله روی چمن
صبا همی بطرازد بدر شاخ سمن
سمن شکفته فراز چمن چو روی صنم
بنفشه خفته بزیر سمن چو پشت شمن
زمین بخندد هر ساعتی چو چهره دوست
[...]
چرا نگرید چشم و چرا ننالد تن
کزین برفت نشاط و از آن برفت وسن
چنان بگریم کم دشمنان ببخشایند
چو یادم آید از دوستان و اهل وطن
سحر شوم ز غم و پیرهن همی بدرم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.