ای کفت بحر ایادی و دلت کان علوم
در معلی ز تو آموخته افلاک رسوم
گشته از کف تو آثار مسایی مشهود
شده از طبع تو اسرار حقایق معلوم
در کف حاسد تو سوسن آزاده چو خس
در کف ناصح تو آهن فولاد چو موم
نیست با وجود تو در گرد جهان یک مسکین
نیست با عدل تو در روی زمین یک مظلوم
هر سمومی ، که نه از خشم تو ، آن هست نسیم
هر نسیمی ، که نه از عفو تو ، آن هست سموم
هر که جز کف تو بوسد بر خلقست خلق
هر که جز مدح تو گوید بر عقلست ملوم
مادحان را نبود غیر تو هرگز ممدوح
خادمان را نبود به ز تو هرگز مخدوم
تحفهٔ لفظ تو ماهیت آفاق و نفوس
سخرهٔ جان تو کیفیت افلاک و نجوم
هست از خنجر تو ولوله در بقعهٔ ترک
هست از نیزهٔ تو زلزله در خطهٔ روم
فتح از تیغ گهربار تو گشته موجود
بحر از کف درر بار تو گشته معدوم
بنده ای گشته جهان ، جاه ترا، سخت مطیع
خادمی گشته فلک ، نیک خدوم
طلب غایت مرگست عداوت با تو
گفته اند اهل معانی : طلب الغایهٔ شوم
هر که با کینت و حرصست ز جان محرومست
اینت نیکو مثلی:« کل حریص محروم »
خسروا ، عید بخدمت سوی صدرت آمد
موسم عید تو بادا بسعادت مرسوم
باد پروانهٔ تو نافذ و هم اندر عید
مادحت را برسانند ز دیوان مرسوم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
افغان ز شیشه چرخ کاین واژگونه مینا
آخر می اجل ریخت در جام میرمعصوم
او بود طایر قدس شد زین چمن که گیتی
ویرانه است و باشد ویرانه درخور بوم
القصه زین غمآباد چون رفت در وفاتش
[...]
یا خیالت را بگو تا رو بگردانَد ز من
چون به بستر آرزوی خواب باشد بیتوم
یا بیاسایم دمی با وی، فرو میرد مگر
آتش افروخته در استخوان پهلوم
من بدان سانم ز هجر تو که دانستی، ولی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.