گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
وطواط

ای ز نعل مرکبانت صحن عالم پر هلال

آفتابی در معالی ، آسمانی در جلال

تیغ تو روز وغا آباد کرده گنج فتح

وسعت تو روز سخا تاراج کرده گنج مال

نیست از مالیدن کفار تیغت را ستم

نیست از بخشیدن اموال دستت را ملال

پیشوایی گشت تیغت ، عون افلاکش تیغ

که خدایی گشت جودت، خلق آفاقش عیال

از برای عدت جودت وجود سیم و زر

وز برای مدت عمرت دوام ماه و سال

هست بر وفق تو اجرام فلک را اتفاق

هست از عدل تو احکام جهان را اعتدال

از ضمیر روشن تو اختران یابند نور

وز لقای فرخ تو خسروان گیرند فال

عیش بدگوی تو تیره همچو ایام فراق

عمر بدخواه تو کوته همچو ایام وصال

از هراس تو نهان کردند ماران دست و پا

در پناه تو برآوردند موران پر و بال

دیدهٔ تقوی ز نور عدل تو دارد بصر

چهرهٔ معنی ز حسن لفظ تو گیرد جمال

شد بحار از جود تو بی لؤلؤ ، ای ابر سخا

شد جبال از بر تو بی گوهر ، ای شمس نوال

گر تو ابری چون شد از جود تو بی لؤلؤ بحار ؟

ور تو شمسی چون شد از بر تو بی گوهر جبال؟

نیست از اولاد آدم چون تو مرضی السیر

نیست از ابنای عالم چون تو محمود الخصال

تو نهال دولتی در بوستان مملکت

اینت فرخ بوستان و اینت فرخنده نهال!

دولت فرخندهٔ تو فارغست از انقلاب

حشمت پایندهٔ تو ایمنست از انتقال

هر کمالی را بود خوف زوال اندر عقب

هست ملک را کمالی خالی از خوف زوال

تیغ تو در هر دماغی جای سازد چون هوس

خیل تو در هر مضیقی راه یابد چون خیال

رمح تو در عیبه های جوشن گردان شوب

سخت آسان ، همچو اندر فرجهٔ دندان خلال

شهریارا ، بابل و خوارزم جای سحر شد

سحر این عین رشاد و سحر آن عین ضلال

هست بر بابل تفاخرها بسی خوارزم را

کان فاخرها نباشد نزد دانایان محال

خطهٔ بابل اگر گشتست پر سحر حرام

شد ز شعرم خطهٔ خوارزم پر سحر حلال

نیست دریا معدن آب زلال و شد کنون

طبع من دریا ، و لیکن معدن آب زلال

نکتهای تو ز نثر من جدا کرد اضطراب

نقدهای تو ز نظم برون برد اختلال

تا بود جایز دو کوکب را بیک جا اقتران

تا شود حاصل دو اختر را بیک جا اتصال

کوکب احباب تو بادا همیشه در شرف

و اختر اعدای تو بادا همیشه در وبال

در جهان عین الکمالست آفت ملک و ملک

باد ملک تو مصون از آفت عین الکمال

تو نشسته کامران در پیشگاه مملکت

و ایستاده خسروان پیش تو در صف نعال