گنجور

 
وطواط

ای شاه، جهانی شده‌ای تو ز بدایع

در ذات تو موصوف شد اوصاف طبایع

حلم تو چو اول شد و لطف تو چو ثانی

عزم تو چو ثالث شد و عنف تو چو رابع

وین هفت ستاره، که در این هفت سپهرند

هستند بحکم تو همه غارب و طالع

مر امر ترا دایرهٔ مه شده منقاد

مر ذهن ترا نجم عطارد شده طایع

ناهید گه لهو ترا گشته مسخر

خورشید گه جود ترا گشته متابع

مریخ، که هر لحظه خورد خون جهانی

با خنجر خون‌خوار تو شد خاشع و خاضع

برده مدر سعد ترا اختر سادس

دیده شرف قدر ترا کوکب سابع

با رفعت تو پست بود گنبد ثامن

با همت تو خرد بود قبهٔ تاسع

گر ملک جهان جمله بگیری و نگیری

والله نشود همت والای تو قانع

در رزم بمانند جهانی متجبر

در رزم همانند زمینی متواضع

هستی تو زمانه و اگر نی ز چه معنیست

بر اهل زمان از تو مضرات و منافع؟

ور نیست درت کعبهٔ اقبال چرایند

سوی درت ابنای شرف ساجد و راکع؟

از طلعت بایستهٔ راحت ناظر

وز نکتهٔ شایستهٔ تو لذت سامع

پیراسته از بر جزیل تو مقاصد

و آراسته از ذکر جمیل تو مجامع

از قاعدهٔ دولت و از بیضهٔ اسلام

احداث جهان را شده شمشیر تو دافع

طبعت فضلا را صدف در معانی

گنج ضعفا را هدف تیر مطامع

شاها، تویی آنکس که بر اصحاب شریعت

شد خدمت تو فرض پس از طاعت صانع

درگاه رفیع تو در ایام شداید

هم مشرب عطشان شد و هم مطعم جایع

جای غزل و جای دعا مدح تو خوانند

می خواره بمی خانه و زاهد بصوامع

تشبیب از آن افگنم از شعر در آغاز

کابیات بود بی‌شرف مدح تو ضایع

اول بثنای تو کنم نظم لطایف

و آخر بدعای توکنم ختم بدایع

کاشعار مرا، گرچه بود معجب و معجز

و ابیات مرا، گرچه بود رایق و رایع

رونق ندهد جز بثنای تو مبادی

فرخ نشود جز بدعای تو مقاطع

تا هست صلاح همه عالم بسیاسات

تا هست نظام همه عالم بشرایع

بادا همه اخبار معالی تو سایر

بادا همه آثار مساعی تو شایع

از غدر جهان را شده تهدید تو زاجر

جور فلک را شده انصاف تو مانع

گه طبع ولی شاد کن از نعمت فاخر

گه نسل عدو قطع کن از خنجر قاطع

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ادیب صابر

در شد چمن باغ به دیبای ملمع

پیروزه گل گشت به یاقوت مرصع

گر باغ نه روم است و نه بغداد چرا شد

پر اطلس واکسون ز دبیقی و ملمع

در جلوه نگه کن به عروسان بهاری

[...]

خواجوی کرمانی

ای رای جهانتاب ترا چرخ متابع

وی حکم جهانگیر ترا دهر مطاوع

سیاره بتقبیل جنابت متعطّش

چون قافله ی بادیه بر شرب مصانع

دینار ز بیم کف زر بخش تو صامت

[...]

ابن حسام خوسفی

تا شمع جمال تو بر افروخت به مَجمَع

بنشست شعاع نظر شمع مشعشع

خورشید ز رخسار تو در عین حجابست

تا باز شد از پرتو رخسار تو بُرقع

واعظ فزع روز قیامت که بیان کرد

[...]

بابافغانی

ای نور اله از مه رخسار تو لامع

مهر ازل از آینه ی روی تو طالع

رویت که بود آینه ی صنع الهی

بینند دران اهل نظر جلوه ی صانع

از شوق گل روی تو شد آدم خاکی

[...]

قصاب کاشانی

ای قدّ تو چون معنی برجسته مصرع

ابروی تو دیوان قضا را شده مطلع

بخشیده صدف را کف نیسان تو هرگز

گردانده چمن را نم فیض تو مخلّع

از بهر تو شد دفتر ایام مرتب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه