در ملک نیکبخت و وصایائی که فرزندان را بوقت وفات فرمود: ملکزاده گفت: آوردهاند که ملکی بود که از ملوک ...
داستان برزیگر با مار: ملک گفت: آوردهاند که برزیگری در دامنِ کوهی با ...
داستان غلام بازرگان: ملک گفت: آوردهاند که بازرگانی غلامی داشت دانا دل ...
داستان آهو و موش و عقاب: ملکزاده گفت: شنیدم که وقتی صیّادی بطلب صید بیرون ...
داستان مرد طامع با نوخرّه: ملکزاده گفت: شنیدم که بزمین شام پادشاهی بود ...
داستان شهریارِ بابل با شهریارزاده: ملکزاده گفت: شنیدم که بزمینِ بابل پادشاهی بود، ...
داستان آهنگر با مسافر: ملکزاده گفت: شنیدم که وقتی مسافری بود بسیطِ جهان پیموده و بساطِ خافقین بقدمِ سیاحت طی کرده؛
داستان روباه با بط: ملکزاده گفت: شنیدم که جفتی بط بکنار جویباری خانه ...
داستان بازرگان با دوست دانا: ملک گفت: شنیدم که بازرگانی پسری داشت مقبل طالع، ...
داستان دهقان با پسر خود: بازرگان گفت: شنیدم که دهقانی بود، بسیار عقار و ...