من و از دور تماشای گلستان کسی
به نسیمی شده خرسند ز بستان کسی
در نظر نعمت دیدار و به حسرت نگران
دستها بسته و مهمان شده برخوان کسی
زیر بار سرم این دست بفرساید به
ز آنکه دستیست که دور است ز دامان کسی
پادشاهان و نکویان دو گروه عجبند
که نبودند و نباشند به فرمان کسی
وحشی از هجر تو جان داد، تو باشی زنده
زندگی بخش کسی عمر کسی جان کسی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر با بیان احساسات عمیق عاشقانه و حسرت وفقدان آغاز میشود. شاعر از دور به گلستانی مینگرد که نشانه تسکین و خوشحالی است، اما خود در حسرت دیدار محبوبش است. او دستانش را بسته میبیند و نگرانِ عدم دسترسی به معشوقش است. در ادامه، شاعر به بار سنگین دوری اشاره میکند و میگوید که پادشاهان و نیکوکاران در برابر فرماندهی محبوبش عاجزند. در نهایت، شاعر از بیتابی و دشواری زندگی بدون محبوبش سخن میگوید و گواهی میدهد که عشق او نه تنها جانش، بلکه زندگیاش را تحت تأثیر قرار داده است.
هوش مصنوعی: من در دوردست نشستهام و به زیباییهای گلستان مینگرم، و کسی در باغ به خاطر نسیمی که وزیده خوشحال و راضی شده است.
هوش مصنوعی: در اینجا، فردی به دیدار محبوبش چشم دوخته و از نعمت این دیدار خوشحال است، اما از طرفی دلشکسته و نگران است، زیرا دستش به هیچچیز نمیرسد و به نوعی در وضعیت انتظار گرفتار شده است. او مهمان کسی است که نمیتواند به راحتی به او دست یابد و احساس بیتابی میکند.
هوش مصنوعی: این جمله بیان میکند که بهتر است سر تسلیم را به زیر بار مشکلات ببری، چون در نهایت خود را تسلیم کن، تا اینکه به کسی وابسته باشی که از تو دور است و حرکتی نمیکند. به عبارت دیگر، به خودت تکیه کن و به سختیها مقاوم باش.
هوش مصنوعی: دو گروه از انسانها، یعنی پادشاهان و نیکوکاران، واقعا شگفتآورند چرا که هیچکدام از آنها به کسی وابسته نیستند و تحت فرمان هیچکس قرار ندارند.
هوش مصنوعی: وحشی از دوری تو جان سپرد، اما تو خودت زندگی را به دیگران میبخشی و عمر و جان آنها را زنده نگه میداری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای بلعل شکرین چشمه حیوان کسی
هرکه مشتاق تو باشد چکند جان کسی
از نمکدان دهانت جگرم میسوزد
چند از شوق تو سوزد دل بریان کسی
اینچه ابرو و چه چشم اینچه دهان و چه لبست
[...]
بس که جانها همه شد صرف تو جانان کسی
جان اگر نیست و گر هست تویی جان کسی
بر سر بنده ستمهای تو از حد بگذشت
شرمسارم ز کرمهای تو سلطان کسی
چاک شد جیب من، ای هجر، ز دست ستمت
[...]
غوطه در خاک زند دل ز گریبان کسی
ناله در خون تپد از شوخی مژگان کسی
تا پریشان نشود خاطر چون برگ گلت
نروی سرزده در خواب پریشان کسی
نازم آن ضعف زبون کرده بی طاقت را
[...]
در دلم نیست به جز عهد تو پیمان کسی
چند بیداد کنی بر دلم ای جان کسی
کفر را سلسله جنبان مشو از بهر خدا
زلف بر هم چه زنی آفت ایمان کسی
گر بمیرم نکشم ناز طبیبان در عشق
[...]
سر مگو آنکه شود خم پی احسان کسی
بشکن آن دست که بوسد لب دامان کسی
در تمنای تو محراب بغل وا کرده
سوی مسجد مرو از بهر خدا جان کسی
شانه بر دست چو مشاطه صبا می گردد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.