گنجور

 
وحشی بافقی

من و از دور تماشای گلستان کسی

به نسیمی شده خرسند ز بستان کسی

در نظر نعمت دیدار و به حسرت نگران

دستها بسته و مهمان شده برخوان کسی

زیر بار سرم این دست بفرساید به

ز آنکه دستی‌ست که دور است ز دامان کسی

پادشاهان و نکویان دو گروه عجبند

که نبودند و نباشند به فرمان کسی

وحشی از هجر تو جان داد، تو باشی زنده

زندگی بخش کسی عمر کسی جان کسی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۳۸۷ به خوانش محمدرضا خوشدل
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اهلی شیرازی

ای بلعل شکرین چشمه حیوان کسی

هرکه مشتاق تو باشد چکند جان کسی

از نمکدان دهانت جگرم میسوزد

چند از شوق تو سوزد دل بریان کسی

اینچه ابرو و چه چشم اینچه دهان و چه لبست

[...]

هلالی جغتایی

بس که جانها همه شد صرف تو جانان کسی

جان اگر نیست و گر هست تویی جان کسی

بر سر بنده ستمهای تو از حد بگذشت

شرمسارم ز کرمهای تو سلطان کسی

چاک شد جیب من، ای هجر، ز دست ستمت

[...]

صائب تبریزی

غوطه در خاک زند دل ز گریبان کسی

ناله در خون تپد از شوخی مژگان کسی

تا پریشان نشود خاطر چون برگ گلت

نروی سرزده در خواب پریشان کسی

نازم آن ضعف زبون کرده بی طاقت را

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
فیاض لاهیجی

در دلم نیست به جز عهد تو پیمان کسی

چند بیداد کنی بر دلم ای جان کسی

کفر را سلسله جنبان مشو از بهر خدا

زلف بر هم چه زنی آفت ایمان کسی

گر بمیرم نکشم ناز طبیبان در عشق

[...]

سیدای نسفی

سر مگو آنکه شود خم پی احسان کسی

بشکن آن دست که بوسد لب دامان کسی

در تمنای تو محراب بغل وا کرده

سوی مسجد مرو از بهر خدا جان کسی

شانه بر دست چو مشاطه صبا می گردد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه