گنجور

 
جامی

با یار کوچ کرده که گوید پیام من

وانجا به جز صبا که رساند سلام من

من کیستم که نامه فرستم به سوی او

در نامه سگانش نویسید نام من

جانم ستد که از لب شیرین عوض دهم

رفت آخر و به گردن خود برد وام من

عمری ز اشک دانه فشاندم ولی چه سود

چون نامد آن کبوتر رحمت به دام من

ای صید پیشه چاره چه سازم خدای را

کان آهوی رمیده شود صید رام من

تا کی به وصل سیم عذاران کنم طمع

صد ره مرا بسوخت طمع های خام من

جامی مگوی کین همه مستی و شور چیست

کز خم عشق پر ترک افتاد جام من

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode