گنجور

 
وحشی بافقی

گل چیست اگر دل ز غم آزاد نباشد

از گل چه گشاید چو دلی شاد نباشد

خواهم که ز بیداد تو فریاد برآرم

چندان که دگر طاقت فریاد نباشد

شهری که در او همچو تو بیدادگری هست

بیدادکشان را طمع داد نباشد

پروانه که و ، محرمی خلوت فانوس

چون در حرم شمع ره باد نباشد

سنگی به ره توسن شیرین نتوان یافت

کاتش به دلش از غم فرهاد نباشد

وحشی چه کنی ناله که معمور نشد دل

بگذار که این غمکده آباد نباشد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۱۳۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سید حسن غزنوی

صدری که چنان هرگز یک راد نباشد

شادیش مبادا که بدو شاد نباشد

فرعی ندهد عمر کزو مایه نگیرد

اصلی نکند تیغ چو پولاد نباشد

فریاد رس خلق جهان است و ز جودش

[...]

امیرخسرو دهلوی

سروی چو تو در خلخ و نوشاد نباشد

این نازکی اندر گل و شمشاد نباشد

چون تو خوشی، ای دوست، به ویرانی دلها

آبادتر آن سینه که آباد نباشد

غمها خورم و ناله به گوشت نرسانم

[...]

سلیم تهرانی

در قید محبت دل ناشاد نباشد

یک صید ندیدیم که آزاد نباشد

دل محکم اگر نیست، چه از دست گشاید

تیغ از چه توان ساخت چو فولاد نباشد

از آه اسیران بود این گردش افلاک

[...]

سحاب اصفهانی

چندیست فلک را سر بیداد نباشد

داند که تو را حاجت امداد نباشد

از ساحت گلزار کس این فیض نیابد

این منزل خوش خانه ی صیاد نباشد

معمورتر از مملکت عشق ندیدم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه