رسید موسم پیری گذشت دور جوانی
چه خواهی ای دل غافل از این سراچه فانی
به هوش باش که دنیا پلیست در ره عقبا
در این رهند همه رهگذر ز عالی و دانی
به دور زندگی و گردش زمانه به گیتی
کسی نباشد ایمن ز حادثات جهانی
ز هرچه هست در ایجاد ای پسر به حقیقت
تو برتری و دریغا که قدر خویش ندانی
به خویش آی و بیندیش ای سلاله انسان
که در جهان همه باشند همچو جسم و تو جانی
در این دو روزه عمر ای پسر به خدمت مردم
بکوش و خادم همنوع باش تا بتوانی
بکن هر آنچه که باشد به خیر جامعه وحدت
که عنقریب بگویند درگذشت فلانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به جوانی و پیری اشاره میکند و به انسانها یادآوری میکند که زندگی زودگذر است و باید به ارزش وجودی خود پی ببرند. او هشدار میدهد که دنیا فقط پلی به زندگی پس از مرگ است و هیچکس از حوادث این دنیا ایمن نیست. شاعر تأکید میکند که هر کس باید در این زندگی دو روزه، به خدمت به دیگران بپردازد و برای خیر جامعه تلاش کند، زیرا در نهایت همه ما ترک دنیا خواهیم کرد.
هوش مصنوعی: زمان پیری فرا رسیده و دوران جوانی به پایان رسیده است. ای دل بیخبر از این دنیا و زودگذر، چه چیزی را میخواهی؟
هوش مصنوعی: در جهان هوشیار باش، زیرا که دنیا تنها گذرگاهی است برای رسیدن به سرای آخرت. در این مسیر همه انسانها، چه بزرگ و چه کوچک، فقط مسافرانی هستند که در حال عبورند.
هوش مصنوعی: هیچکس در این دنیا از حوادث و رویدادهای ناگوار و تغییرات زندگی در امان نیست.
هوش مصنوعی: ای پسر، از هر چیزی که وجود دارد، تو به حقیقت از همه برتری و افسوس که خودت را به خوبی نمیشناسی.
هوش مصنوعی: به خودت بیا و دربارهاش فکر کن، ای نسل انسان! در دنیا همه موجودات مانند جسم هستند، ولی تو روحی در آنها.
هوش مصنوعی: در طول عمر کوتاه خود، به دیگران کمک کن و خدمتگزار انسانها باش تا بتوانی.
هوش مصنوعی: هر کاری که به نفع اجتماع و اتحاد است انجام بده، زیرا به زودی خواهند گفت که فلانی از دنیا رفته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کجایی ای دل و جانم مگر که در دل و جانی
که کس نمیدهد از تو به هیچ جای نشانی
به هیچ جای نشانی نداد هیچ کس از تو
نشانی از تو کسی چون دهد که برتر از آنی
عجب بماندهام از ذات و از صفات تو دایم
[...]
دلم ز روح سحرگه سوال کرد به لفظی
چنانکه آب خجل گشت از او به گاه روانی
که چیست در همه عالم به طبع موجب صحت
که کیست در همه گیتی سجود حاتم ثانی
جواب داد دلم را که ای بر اسب تفکر
[...]
ببرد عقل و دلم را براق عشق معانی
مرا بپرس کجا برد آن طرف که ندانی
بدان رواق رسیدم که ماه و چرخ ندیدم
بدان جهان که جهان هم جدا شود ز جهانی
یکی دمیم امان ده که عقل من به من آید
[...]
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی
جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی
به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت
که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی
مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهی
[...]
چو تازه کرد جهان نوبهار و رفت خزانی
تهیست دستم ساقی بیار باده که جانی
وگر چو دستِ من است ای پسر تهی شده مشکت
دو اسبه از پیِ می شاید ار الاغ دوانی
چه گونه فوت توان کرد خاصه موسمِ گلها
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.