رسید موسم پیری گذشت دور جوانی
چه خواهی ای دل غافل از این سراچه فانی
به هوش باش که دنیا پلیست در ره عقبا
در این رهند همه رهگذر ز عالی و دانی
به دور زندگی و گردش زمانه به گیتی
کسی نباشد ایمن ز حادثات جهانی
ز هرچه هست در ایجاد ای پسر به حقیقت
تو برتری و دریغا که قدر خویش ندانی
به خویش آی و بیندیش ای سلاله انسان
که در جهان همه باشند همچو جسم و تو جانی
در این دو روزه عمر ای پسر به خدمت مردم
بکوش و خادم همنوع باش تا بتوانی
بکن هر آنچه که باشد به خیر جامعه وحدت
که عنقریب بگویند درگذشت فلانی