گنجور

 
وحدت کرمانشاهی

صحبت دوستان روحانی

خوش‌تر از حشمت سلیمانی

جان جان‌ها و روح ارواح است

لعل ساقی و راح ریحانی

با گدایان کوی عشق مگوی

سخن از تاج و تخت سلطانی

بگذر از عقل و دین که در ره عشق

کافری بهتر از مسلمانی

حلقه کن گیسوی پریشان را

وارهان جمعی از پریشانی

خیز و ملک بقا به دست آور

پشت پا زن به عالم فانی

تا رسد بر سریر مصر وجود

آخر از چاه ماه کنعانی

بلبل از فیض عشق گل آموخت

آن سخن‌سنجی و نواخانی

بی تو خون باردم ز دیده که نیست

عاشقان را جز این گل‌افشانی

وقت آن شد که بایزید آسا

بر فرازم لوای سبحانی

تا شوم مست و پرده بردارم

یک سر از رازهای پنهانی

فاش منصوروار بر سر دار

می‌سرایم اناالحق ار دانی

در دبستان عشق او آموخت

وحدت این درس و مشق حیرانی