شمارهٔ ۵۱
به عقل غره مشو تند پا منه در راه
بگیر دامن صبر و ز عشق همت خواه
عیان در آینه کائنات حق بینید
اگر به چشم حقیقت در او کنید نگاه
به غیر پیر خرابات و ساکنان درش
ز اصل نکته توحید کس نشد آگاه
رسد به مرتبهای خواجه پایه توحید
که عین شرک بود لا اله الا الله
گر آفتاب حقیقت بتابدت در دل
دمد ز مشرق جانت هزار کوکب و ماه
ز روی زرد و لب خشک و چشم تر پیداست
نشان عشق چه حاجت به شاهد است و گواه
به کیش اهل حقیقت جز این گناهی نیست
که پیش رحمت عامش برند نام گناه
مگر به یاری عشق ای حکیم، ور نه به عقل
کسی نیافته بر حل این معما راه
چرا مقیم حرم گشت شیخ جامه سفید
شد از چه معتکف دیر رند نامه سیاه
گرت هواست که بر سر نهند افسر عشق
گدائی در میخانه کن چو وحدت شاه
🖰 با دو بار کلیک روی واژهها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها میتوانید آنها را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
🖐 شمارهگذاری ابیات | وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف) | 🔍 شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
🎜 معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است ...
📷 پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی، 📖 راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...