ای فدای جلوهٔ مستانهات میخانهها
گرد سرگردیدهٔ چشمت خط پیمانهها
سوخت باهم برق بیپروایی عشق غیور
خواب چشم شمع و بالین پر پروانهها
گردباد ایجادکرد آخر به صحرای جنون
بر هوا پیچیدن موی سر دیوانهها
رازعشق ازدل برونافتاد و رسواییکشید
شد پریشانگنج تا غافل شد از ویرانهها
عاقبتدر زلف خوبان جای آرایش نماند
تختهگردید از هجوم دل دکان شانهها
تا رسد خوابی به فریاد دماغ ما چوشمع
تا سحر زین انجمن باید شنید افسانهها
جوهرکین خندهمیچیند بهسیمای حسد
نیست برهم خوردن شمشیر بیدندانهها
تاطبایع نیستمألوف،انجمنویرانه است
ناقص افتدخوشه چونبیربط بالددانهها
خلقگرمی داشتشرم چشمپرخاشی نبود
عرصهٔ شطرنج شداز بیدریاین خانهها
نا توانی قطعکن بیدل ز ابنای زمان
آشنایکس نگردند این حیا بیگانهها
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری از عشق و جنون است که به زیباییهای میخانه و جلوههای عشق میپردازد. شاعر به تأثیر مخرب عشق در روح و روان انسان اشاره میکند و از احساسات و دردهای ناشی از عشق و جدایی سخن میگوید. در این شعر، بیداری از خواب عشق و رسوایی ناشی از آن، به شکل نمادین تصویر شده است. در نهایت، شاعر به این نکته میرسد که در دنیا، انسانها تنها و بیدوستاند و زندگی بدون ارتباط واقعی با دیگران، به انزوا و ناامیدی میانجامد.
هوش مصنوعی: من فدای زیبایی شگفتانگیز تو هستم، که میخانهها به دور چشمانت پر از گردش و جنبش هستند و این چشمان مانند پیمانههایی در دست میچرخند.
هوش مصنوعی: عشق شجاع و بیپروا، به طور همزمان آتش میزند و میسوزاند، در حالی که خواب شمع و بستر پروانهها را میگیرد.
هوش مصنوعی: طوفان در نهایت در بیابان جنون بهوجود آمد و در آسمان، موی سر دیوانگان بهچرخش درآمد.
هوش مصنوعی: راز عشق از دل بیرون آمد و رسوایی به همراه داشت. گنجینهای که پریشان شده بود، از ویرانیها غافل ماند.
هوش مصنوعی: در نهایت، دیگر جایی برای آرایش در زلف زیبای معشوق نمانده است، زیرا دلها به شدت به دکان شانههای او هجوم آوردهاند و باعث خراب شدن آن شدهاند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که خواب به کمک ما بیاید و افکار ما را روشن کند، باید تا صبح از این جمع، داستانها و افسانهها را بشنویم.
هوش مصنوعی: خندهی دلنشین و زیبا مانند جواهر، به روی چهرهی حسد نمیآید و نابودی حسد مانند شکستن شمشیری است که دندانی ندارد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که فطرت انسانی تغییر نکند، جمعیت ما مثل یک ویرانه است. خوشهها هم در این شرایط ناقص میمانند، همانطور که دانهها بدون ربط به یکدیگر اعتبارشان را از دست میدهند.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف فضایی میپردازد که در آن مردم دچار شرم و خجالت هستند و به خاطر این حالت نمیتوانند به راحتی با یکدیگر مواجه شوند. درواقع، در این منزلت، به نوعی گفتگو و تعامل بین افراد مختل شده و به مانند یک میدان شطرنج، در عین بازی و رقابت، هیچکس توانایی پیشروی را ندارد و بیدری را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: توانایی تو این نیست که دلت را از دیگران جدا کنی، زیرا در این دنیا هیچکس نمیتواند به این حیا و خجالت تو آشنا شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سر نمیپیچند از تیغ اجل دیوانهها
گوش بر آواز سیلابند این ویرانهها
از نفس افتاد موج و بحر از شورش نشست
همچنان زنجیر میخایند این دیوانهها
نعمت دنیای دون پرور به استحقاق نیست
[...]
بس که سودا آورد بازار و شهر و خانهها
ترسم آخر شهر گردد دشت از دیوانهها
کی گشایش را بود ره در دل فرزانهها؟
دشت را هرگز نگنجانیده کس در خانهها
آن قدر فیضی که صاحبخانه از مهمان برد
[...]
بیلبت شد سنگباران بر لب پیمانهها
میپرستان خاک میلیسند در میخانهها
هرکه ما را سوخت شمعی بر مزار خویشتن
آید این آواز از خاکستر پروانهها
از معلم کودکان گیرند تعلیم جنون
[...]
سوختم در یاد شمع عارض جانانهها
بر هوا دارد غبارم شوخی پروانهها
باده تا افروخت شمع عارضش را میکند
موج می بیتابی پروانه در پیمانهها
هیچگه بیآه دودی از دل ما برنخاست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.