سر نمیپیچند از تیغ اجل دیوانهها
گوش بر آواز سیلابند این ویرانهها
از نفس افتاد موج و بحر از شورش نشست
همچنان زنجیر میخایند این دیوانهها
نعمت دنیای دون پرور به استحقاق نیست
صاحب گنجند اینجا بیشتر ویرانهها
هرکه بر داغ حوادث همچو مردان صبر کرد
خورد آب زندگی زین آتشین پیمانهها
تا نریزی روزگاری آب بر دست سبو
همچو جام می نگردی محرم میخانهها
دیده مورست صحرا چون لطیف افتاد حسن
در دل هر ذره دارد مهر وحدت خانهها
تا مباد آگاه از ذوق گرفتاری شوند
میکنم آزاد طفلان را ز مکتبخانهها
گر شهیدان را زیارت میکنی وقت است وقت
خاک را برداشت از جا جنبش این دانهها
نیست در طینت جدایی عاشق و معشوق را
شمع بتوان ریخت از خاکستر پروانهها
هرچه گویند آشنایان سخن، منت به جان!
نیستم من مرد تحسین سخن بیگانهها
خال را در دلربایی نسبتی با زلف نیست
داغ دارد دام را گیرایی این دانهها
نیست صائب ملک تنگ بیغمی جای دو شاه
زین سبب طفلان جدل دارند با دیوانهها
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بس که سودا آورد بازار و شهر و خانهها
ترسم آخر شهر گردد دشت از دیوانهها
کی گشایش را بود ره در دل فرزانهها؟
دشت را هرگز نگنجانیده کس در خانهها
آن قدر فیضی که صاحبخانه از مهمان برد
[...]
بیلبت شد سنگباران بر لب پیمانهها
میپرستان خاک میلیسند در میخانهها
هرکه ما را سوخت شمعی بر مزار خویشتن
آید این آواز از خاکستر پروانهها
از معلم کودکان گیرند تعلیم جنون
[...]
سوختم در یاد شمع عارض جانانهها
بر هوا دارد غبارم شوخی پروانهها
باده تا افروخت شمع عارضش را میکند
موج می بیتابی پروانه در پیمانهها
هیچگه بیآه دودی از دل ما برنخاست
[...]
ای فدای جلوهٔ مستانهات میخانهها
گرد سرگردیدهٔ چشمت خط پیمانهها
سوخت باهم برق بیپروایی عشق غیور
خواب چشم شمع و بالین پر پروانهها
گردباد ایجادکرد آخر به صحرای جنون
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.