دلا از خواب بگشا چشم و، سر کن آه و یاربها
که نبود خلوت در بستهای چون ظلمت شبها
به بیداری توان دیدن رخ کام دوعالم را
گشاده دیده از خوابست فتحالباب مطلبها
مس قرص قمر از وی زر خورشید میگردد
نباشد خاک اکسیری چو گرد ظلمت شبها
نمیماند نهان طاعت، بود چون نور اخلاصش
جمال شمع را پنهان نسازد پرده شبها
به پیری سر ز هوش و پا ز قوت چشم از بینش
ز آمد آمد مردن تهی کردند قالبها
سر صد قرن خورد و میخورد، غافل مشو ای دل
همان برجاست چرخ پیری را دندان کوکبها؟
جهاد نفس، کی زین عزمهای سست سر گیرد
در این میدان چه خواهی ساخت با این مردهمرکبها
فرو باید نشاندن آرزو، از غصه ایمن شد
که پف کردن بود شب بر چراغ، افسون عقربها
چه گویان تشنه خون همند اهل زمان یارب
به این نفرت که دارند از هم این بیگانهمشربها
میان همدمان اکثر سخن میافگند دوری
سخن چون در میان آمد، شوند از هم جدا لبها
ز خود مأیوس و، با حق آشنا کردند خلقی را
ندیدم کارسازی مثل این اربابمنصبها
اگر قدر سواد و خط همین باشد که میبینم
ثوابی نیست چون آزادی طفلان ز مکتبها؟
دو دل زین آشنایان متفق با هم نمیبینم
به راهی میرود هر یک ازیشان همچو مذهبها
شکایتهای خود را زان به روز حشر افگندم
که کوتاهی کند از عرض حالم، طول این شبها
هوای زر ترا آتش به جان افگنده، ریزش کن
عرق کردن مگر بخشد ترا صحت ازین تبها
نباشد صبح شبهای فراقم را از آن واعظ
که میبالند از روز سیاه من به خود شبها
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بسی شب با مهی بودم کجا شد آن همه شبها
کنون هم هست شب، لیکن سیاه از دود یاربها
خوش آن شبها که پیشش بودمی گه مست و گه سرخوش
جهانم میشود تاریک چون یاد آرم آن شبها
همیکردم حدیث ابرو و مژگان او هردم
[...]
چو اشک خویشتن غلتم میان خاک و خون شبها
ز رشک آنکه بینم جام می را لب بر آن لبها
شدی مشهور شهر آنسان که همچون سوره یوسف
همیخوانند طفلان قصه حسنت به مکتبها
به خواب ار بر درت یابند جا جانهای مشتاقان
[...]
مه من در شبستان چونکه نو شد جام می شبها
نماید از شفق می از حباب ریزه کوکبها
دهن شد چشمه حیوان ترا از عین نایابی
دو لعل جانفزای دلکشت آن چشمه را لبها
بیا ای ساقی مهوش بده آن جام چون آتش
[...]
من و بیداری شبها و شب تا روز یاربها
نبیند هیچکس در خواب، یارب! اینچنین شبها
گشادی تا لب شیرین به دشنام دعاگویان
دعا میگویم و دشنام میخواهم از آن لبها
خدا را! جان من، بر خاک مشتاقان گذاری کن
[...]
نشان تیر آهم گشتهای آسمان شبها
ترا بر سینه پیکانهاست هرسو نیست کوکبها
دل بیخود درون سینه دارد فکر زلفینت
بسان مرده کش مونس قبرند عقربها
خطست آن یا برآمد دود دل از بس که محبوبان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.