گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

مه من در شبستان چونکه نو شد جام می شب‌ها

نماید از شفق می از حباب ریزه کوکب‌ها

دهن شد چشمه حیوان ترا از عین نایابی

دو لعل جان‌فزای دلکشت آن چشمه را لب‌ها

بیا ای ساقی مهوش بده آن جام چون آتش

بدینم سوز چون در هجر می‌سوزاندم تب‌ها

چو آرد ترکتاز آن شوخ بهر پای‌بوس افتد

هزاران ماه و انجم از نشان نعل مرکب‌ها

شرابم باعث اخلاص رندان خرابات است

بلی آمیزش یاران بود از قرب مشرب‌ها

چنان عشاق هرشب بی‌تو بردارند رستاخیز

که در روحانیان غوغا فتد زان آه و یارب‌ها

اگر فانی خرامد تشنه‌لب زین سان به میخانه

از آن دریا کِش خُم‌ها تهی سازند قالب‌ها