در کنار یار، از یار است دست ما تهی!
کاسه گرداب، در دریاست از دریا تهی!
بی نیازی چون صدف ما را ز حق بیگانه کرد
داشت رو بر آسمان، تا بود دست ما تهی!
گریه نتواند دل ما را ز غم خالی کند
کی شود از خرج باران کیسه دریا تهی؟!
تا خم گردون، درین خمخانه هستی بجاست
از شراب غم نمیگردد ترا، مینا تهی
دست خالی میکند رسوای عالم مرد را
برنمی خیزد صدا از کاسه، نبود تا تهی
هست تا در سر خرد، خالی نگردد دل ز غم
پنبه تا برجاست، نتواند شدن مینا تهی
چون دل بی آه، ننهد فیض، هرگز پا در او
هر گلستانی که هست از سرو آن بالا تهی
یک سر و گردن، شد از ابنای جنس خود بلند
چون حباب آنکس که پهلو کرد ازین دریا تهی
اهل همت جان نمیدارند از سائل دریغ
تا قدح خالیست، قالب میکند مینا تهی
خاکساری بسکه واعظ، کرده تن پرور مرا
خواب من، پهلو کند از بستر دیبا تهی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این که زاهد کرد پهلوی خود از دنیا تهی
کاش در پای گلی میکرد یک مینا تهی
بس که کردم گریه شد خونابم از اعضا تهی
دیدهام شد ز انتظار او ز دیدنها تهی
تا شدی از دیده غایب جان ز جسم آمد به لب
مست را پیمان پر شد گشت چون مینا تهی
یافتم دیگر که کاری برنمیآید از او
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.