گنجور

 
 
 
واعظ قزوینی

در کنار یار، از یار است دست ما تهی!

کاسه گرداب، در دریاست از دریا تهی!

بی نیازی چون صدف ما را ز حق بیگانه کرد

داشت رو بر آسمان، تا بود دست ما تهی!

گریه نتواند دل ما را ز غم خالی کند

[...]

قصاب کاشانی

بس که کردم گریه شد خونابم از اعضا تهی

دیده‌ام شد ز انتظار او ز دیدن‌ها تهی

تا شدی از دیده غایب جان ز جسم آمد به لب

مست را پیمان پر شد گشت چون مینا تهی

یافتم دیگر که کاری برنمی‌آید از او

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه