گنجور

 
واعظ قزوینی

بر کتاب دل نوشتم تا خط عشقت جلی

می‌کنند اطفال روز و شب، به گردم جدولی

می‌کند درد سر دولت ز فرط اشتیاق

جبهه کرسی‌نشینان جهان را صندلی

نسبت تن‌پروران، تن‌پروری می‌آورد

هست از آن مایل به خوابیدن، ز گل‌ها مخملی!

از تأهل تنگدستان را، حذر کردن خطاست

می‌شود رزق نظر افزون، ز فیض احولی

قید عریانی است سربار علایق، مرد را

بیشتر محتاج پوشش می‌کند سر را کلی

ما ازین دیوان مردم رو، به وحشت رسته‌ایم

می‌کند بر ما کمند وحدت ما مندلی

پای غم لرزد، به این دلچسبی از خاطر مرا

بس که شد ز آمد شد یاد جمالت، صیقلی

کار می‌باید، ز حرف و صوت ناید هیچ کار

از ولی گفتن، کسی هرگز نمی‌گردد ولی!

دستگیری نیست غیر از مرتضی واعظ از آن

وقت افتادن نیاید بر زبان جز یا علی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode