گنجور

 
اهلی شیرازی

گر چو شمعم بکشی زنده بیک خنده کنی

خنده یی کن که رگ مرده من زنده کنی

گر بدین شکل و شمایل گذری بر یوسف

با همه سلطنتش بار دگر بنده کنی

رحمتی کن که برآری چو گل از خاک مرا

چند چون نرگسم از غصه سرافکنده کنی

در میخانه برندان بگشا کعبه بهل

کعبه آنست که غمخواری درمانده کنی

پرده بر اهلی دلسوخته چون لاله مدر

سهل باشد که دلی سوخته شرمنده کنی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode