زیر گل بودن، بسی خوشتر، که زیر منتی
وای اگر در عهد ما میبود صاحب همتی
تا کشیدم پا بدامان جنون، فارغ شدم
حلقه طفلان بگردم شد، کمند وحدتی
سوی شهرستان عزلت، خیمه بیرون زد دلم
رفتم از یاد شما، ای همنشینان همتی
هر گیاهی کز زمین سر میزند، دانی که چیست؟
از آسودگان خاک، آه حسرتی
تا چو واعظ در بروی آرزوها بسته ایم
خاطر آسودهای داریم و، کنج خلوتی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر در بیان اشتیاق به آزادی و زندگی بدون قید و شرط است. شاعر از زیر بار منت و فشارها بودن، به زندگی ساده و بیدغدغهای که در زیر گل بودن نماد آن است، تمجید میکند. او حس میکند که اگر فرد با عزمی راسخ در زمان او وجود داشت، زندگیاش متفاوت میبود. شاعر از جنون و عشق به جستجوی وحدت یاد میکند و از دوری و یادآوری دوستان و آشنایانش lament میکند. همچنین به آرامش و آسایش در خلوت خود اشاره میکند و به آرزوهایی که به دلیل شرایط زندگی نتوانسته برآورده کند، میپردازد. در نهایت، او بر این نکته تأکید میکند که اگرچه زندگی در غم و حسرت است، اما در عین حال از آسودگی دل نیز بهرهمند است.
هوش مصنوعی: زندگی در آرامش و سادگی بهتر است از اینکه تحت فشار و بار سنگینی قرار داشته باشیم. وای اگر در زمان ما، کسی با اراده و همت وجود داشت.
هوش مصنوعی: وقتی که به دامن جنون پناه بردم، از محدودیتها آزاد شدم و به دور از بچهها به دنبال پیوندی یگانه گشتم.
هوش مصنوعی: دل من به سمت یک مکان دورافتاده و خلوت رفته است و من از یاد شما، ای همراهان و دوستانم، دور شدهام.
هوش مصنوعی: هر گیاهی که از زمین بیرون میآید، آیا میدانی چیست؟ این نشانهای از آرامش و آسودگی خاک است که حسرتی در دل دارد.
هوش مصنوعی: ما به گونهای زندگی میکنیم که مانند واعظان، دل به آرزوها نمیدهیم و به همین دلیل، ذهنی آرام و گوشهای خاص برای خود داریم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای ندیده چشم دولت چون تو صاحبدولتی
هرکه بیند روی تو زان پس نبیند محنتی
نیست در گیتی چو تو صدر مبارک طلعتی
نیست بر روی زمین مثل تو گردون همتی
از خلایق نیست چون تو نیک خلق و سیرتی
[...]
جان ندارد بی لب شیرین جانان لذتی
بی عزیزان نیست عمر نازنین را لذتی
بر سر من کس نمیآید به پرسش جز خیال
جز خیالش کس ندارد بر سر من منتی
شربت قند لبش میسازد این بیمار را
[...]
من ندارم بی رخت از زندگانی راحتی
وین سعادت کو که از وصلم نوازی ساعتی
بر من مسکین نمی سوزد تو را دل تا به کی
دلبرا آخر جفا را نیز باشد غایتی
گفته بودم ترک مهر روی مه رویان کنم
[...]
چون جهانرا پیش جانان نیست یک جو حرمتی
جان فدا کن ای دل ار هستی تو صاحب همتی
درد عشقت عاشقانرا دولتی بی منتهاست
کز غم عشق تو می یابند هر دم لذتی
ای نسیم صبحگاهی اشتیاق جان من
[...]
در گلو بینم گر از تیغ شهادت شربتی
یک دم از عمر به تلخی رفته یابم لذّتی
همچو مرغ نیم بسمل در میان خاک و خون
نیم جانی دارم و از وی ندارم راحتی
چون به این آسودگی در عمر خود کم بودهاند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.