شایسته قبول، ندارم عبادتی
جز بر سیاه نامگی خود شهادتی
بر ما بغیر نعمت فقر است ناگوار
داریم ما بهیچ نداری چو عادتی
تحصیل ملک فانی دنیا، زر شد نیست
ملک بقا طلب، بودت گر رشادتی
بردار تیغ عجز و، بیفگن سر غرور
داری اگر بخویش، گمان جلادتی
قاضی بشرع عشق، بجز ترک مدعی
بر صدق دعوی تو نخواهد شهادتی
در مدرس کمال، ز علم کلام عشق
جز نعت خامشی نشنیدیم افادتی
چون دم زنند اهل غرور از شعور و عقل
ماییم و بیشعوری و جهل و بلادتی
هر سنگ لعل نیست، که خیزد ز صلب کان
نور صلاح کو، بودت گر سیادتی؟
ما را بغیر عمر که آمد بسر دگر
هرگز کسی نکرد ز یاران عیادتی
یارب به واعظ از کرم عام خویشتن
صبر قناعتی ده و شق عبادتی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نگذاشت جان غم تو برای شهادتی
دارند عاشقان عوض جان، ارادتی
آنجا که آفتاب رخت پرتو افگند
با سایه همای، نباشد سعادتی
آیی مگر بتهنیت ما، و گر نه نیست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.