دمی ز آن پیش کآید چون حباب جان زتن بیرون
ازین دریای پرآشوب، ای دل خیمه زن بیرون
چو نوری کز سواد مردمک روشن برون آید
ازین ظلمت سرا پاکیزه می باید شدن بیرون
بود هر قطره سوی رحمت او چشم امیدی
سرشکی کآید از شرم گناه از چشم من بیرون
نگردد بی سفر هرگز، کمالی مرد را حاصل
نفس کی حرف گردد، تا نیاید از دهن بیرون؟
چو بلبل تا شوند اهل جهان از دل ثنا خوانت
مکش چون رنگ گل، پا از گلیم خویشتن بیرون
میا از خانه بیرون بی قبا، ای شوخ بی پروا!
که معنی در لباس لفظ آید از دهن بیرون
چنان پابست کرد از حرف، جانان جمله را واعظ
که نتواند شدن از محفل یاران سخن بیرون
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نیامد نخل آه از سینه پرداغ من بیرون
نکرد این سرو هرگز سر زدیوار چمن بیرون
درین محنت سرا چون نال اگر چاهت وطن باشد
بفرقت تیر اگر بارد نیابی از وطن بیرون
غم افشای رازم نیست در بزمش که می دانم
[...]
چو آید از چمن آن یوسف گل پیرهن بیرون
گل از دنبالش آید چون زلیخا از چمن بیرون
به دشواری نفس جایی که آید زان دهن بیرون
چسان زان تنگنا آید به آسانی سخن بیرون؟
نگردد کوه تمکین سنگ راه جذبه عاشق
[...]
نگردد مرد کامل تا نیاید از وطن بیرون
نفس کی حرف گرد تا نیاید از دهن بیرون؟!
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.