گنجور

 
نظیری نیشابوری

آنی به اثر داری و شأنی به تصرف

دل ها نشود شیفته کس به تکلف

فکر تو به وحدت برد از گفت مجازم

هرچند که طبعم بگریزد ز تصوف

بر قامت ما کسوت تقصیر بریدند

تا زیب خداوند شود عفو و تلطف

لب باز کشیدیم که مهر تو درآید

پستان کرم شیر درآرد به توقف

از غبن زمانی که به قید تو نبودم

در خود به غضب بینم و در توبه تأسف

چون گرسنه سفله به خوان تو رسیدم

از لقمه بسوزم لب و کام و نکنم پف

مستوری تو بیش کند شوق «نظیری »

جز عصمت یوسف ندرد پرده یوسف