گنجور

 
واعظ قزوینی

گر بود در پیش مهمان، نعمت الوان لذیذ

نیست در کام کرم، جز خوردن مهمان لذیذ

در مذاقم تا شدم از زهر فرقت تلخ کام

هیچ نعمت نیست چون جمعیت یاران لذیذ

هست حرف تند ناصح تلخ بر بیحاصلان

پیش صاحب کشت باشد تندی باران لذیذ

بی گرفتن فی المثل دادن میسر گر شدی

در مذاق اهل حاجت، میشدی احسان لذیذ

لذت دیگر بود با نعمت بی انتظار

وقت خواهش بیش باشد پسته خندان لذیذ

زندگی چون تلخ شد، شیرین شود زهر اجل

درد زورآور چو گردد، می شود درمان لذیذ

ز اهل خدمت عیشها برکس گوارا میشود

نعمت الوان دنیا نیست بی دندان لذیذ

غیر تنهایی که شرکت بر نمی تابد ز غیر

نعمتی در کام همت نیست بی مهمان لذیذ

خاکساران راست جا در طاق دلها بیشتر

آب در ظرف سفالین بیش باشد زآن لذیذ

سخت رویانند در کام جهان بس ناگوار

چون طعام خام، کان نبود بر پیران لذیذ

زنده گر سازند اول، آخر از منت کشند

نیست آب زندگی از کوزه دونان لذیذ

کشتن نفس است دل را واعظ آب زندگی

شربتی چون خون دشمن نیست بر مردان لذیذ