گنجور

 
واعظ قزوینی

از حرص گشته کام جهان پیش ما لذیذ

سازد طعام بی مزه را اشتها لذیذ

چین بر جبین اهل کرم ناید از طلب

زهر طمع بود بمذاق سخا لذیذ

بی شور عشق، کی بری از فقر لذتی؟

ز آن رو که بی نمک نشود شوربا لذیذ

راضی شدن بداده حق، نانخورش بس است

نان تهیست بر سر خوان رضا لذیذ

از بس نباشدش نمک بی تکلفی

ما را نمیشود بمذاق آشنا لذیذ

یکبار هم بچش مزه نعمت رضا

تا چند گویی ای هوس ژاژخا لذیذ؟!

راضی بداده شو، مزه عمر را ببین

هرچند نیست پیش تو غیر از غذا لذیذ

ما قوت جان خوریم و، تو واعظ غذای تن

ما را طعام بی مزه سازد، ترا لذیذ!

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode