گنجور

 
واعظ قزوینی

تن بمحنت ده، اگر خواهی که گردی سربلند

گر نیفتادی در آتش، اوج نگرفتی سپند

گوشواری نیست گوش هوش را به زین دو حرف

لب بغیر حق مجنبان، دل بغیر حق مبند

صیدگاهست این جهان، من صید، صیادم اجل

رشته عمرم کمند و، روز و شب چین کمند

چیست گیتی؟ کژدمی، عمر دراز ما، دمش!

زهر مرگش هست نیش و، سال و ماهش بند بند

میکنی اوقات صرف، اما نمیگویی به چه؟

میفروشی این متاع، اما نمیدانی به چند!

نی چنان افتاده واعظ در ره افتادگی

کز دلش هم آه جانسوزی تواند شد بلند

 
 
 
قطران تبریزی

ای نگار خند خندان یک زمان با من بخند

تا کی این خشم تو تا کی چند از این ناز تو چند

شرم بردار از میان و جام می بر دست گیر

بند بگشا از میان و لب ز خندیدن مبند

گر مرا بی‌بند خواهی بند بگشا از میان

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
سوزنی سمرقندی

ای جهانداری که در عهد تو گرگ و گوسفند

نیست این آنرا زیان کار آن نه اینرا سودمند

گوسفند از گرگ ترسان بود در ایام پیش

وندر ایام تو ترسان گشت گرگ از گوسفند

یک جهان گرگان دندان تیز بودند ارچه کرد

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

آنکه با عزمش نماید مرکب خورشید کند

وانکه با حلمش نماید توسن افلاک تند

ادیب صابر

عارضی داری که بر وی همچو من عاشق شوند

گر ز حسن او حکایت پیش حورالعین کنند

کمال‌الدین اسماعیل

آنکه با عزمش بماند مرکب خورشید کند

و آنکه با حلمش نباشد تو سن افلاک تند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه