آنکه خود را سبب هستی ما میداند
جز خدا هست ندانیم، خدا میداند
چشم دل هر که بر آن قبله عالم دارد
کعبه را سجده او قبله نما میداند
پای سرکردن راه تو ندارد هرگز
آنکه سر در ره عشق تو ز پا میداند
نکند دیدنی خویش هم از ناز مگر
خانه آینه را خانه ما میداند
عالمی کو شده خرسند به علمی ز عمل
چون مریضی است که نامی ز دوا میداند
شرع راه در ره دین به ز خرد میشمرد
چشم را هر که بره به زعصا میداند
سوی ویرانه نخواهد بلدی پرتو مهر
ره کاشانه درویش سخا میداند
آنکه ره برده بآسایش سرمایه فقر
تیغ بر فرق به از بال هما میداند
کام حاجت مزه شهد قناعت یابد
درد پر زور چو شد، قدر دوا میداند
واعظ این گنج قناعت که تو را گشته نصیب
خلقت از بهر چه بی برگ و نوا میداند؟!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا دلم شیوهٔ آن زلف دوتا میداند
صفت نافهٔ چین فکر خطا میداند
با من آن غمزهٔ پُرفتنه چهها کرد و هنوز
در فن خویش چه گویم که چهها میداند
زلف مشکینِ تو با آن که پریشانحال است
[...]
یار بیدردی غیر و غم ما میداند
میکند گرچه تغافل همه را میداند
آفتابیست که دارد ز دل ذره خبر
پادشاهیست که احوال گدا میداند
گر بسازم به جفا لیک چه سازم با این
[...]
درد من کشتهٔ شمشیر بلا میداند
سوز من سوخته داغ جفا میداند
مسکنم ساکن صحرای فنا میداند
همه کس حال من بیسر و پا میداند
پاکبازم همه کس طور مرا میداند
[...]
شوق من قاصد بیدرد کجا میداند؟
آنقدر شوق تو دارم که خدا میداند!
چشم ما پاک بود پاک حیا می داند
دل ما صاف بود صاف وفا می داند
کعبه و دیر وطن گشت و غریبیم هنوز
نوبر سجده نکردیم خدا می داند
خاطر نازک حسن آینه عشق نماست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.