به خود دم تا فرو بردم، سخن شد
به دل تا گریه دزدیدم، چمن شد
ز ترک کام، گردد کام حاصل
ز خاموشی توان صاحب سخن شد
ز پس آیینه سانم آشنا رو
بهر خلوت که رفتم، انجمن شد
در صد حرف، برمن بسته گردید
خموشی تا مرا قفل دهن شد
ترقی، از سفر، در گردباد است
تنزل کار گرداب از وطن شد
چنان واعظ اسیر قید هستی است
که نتواند دمی از خویشتن شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شنود آن ناله و بیخویشتن شد
فرود آمد ز اُشتر سوی زن شد
زگل آغوش زین رشک چمن شد
زنکهت تازگی باد ختن شد
بهاری آمد و گلخن چمن شد
زسال نو همه غمها کهن شد
بت سنگین، بت سیمین بدن شد
شکفته چون گل و دیرش چمن شد
هنرور هر که شد، دور از وطن شد
ز ره رفتن، قلم صاحب سخن شد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.