گنجور

 
واعظ قزوینی

چشم شوخم در رخ او خیرگی بسیار کرد

خط از آن رو خار بستی گرد آن گلزار کرد

مو بمو برداشت، انگشت، از خط مشکین رخش

با دل ما آنچه نازش کرده بود، اقرار کرد

خوش تماشائی است درگلزار حسن نو خطی

خار هرجا گل کند، اینجا ولی گل خار کرد

نیست برگرد عذارش خط، که از طومار حسن

حلقه نام خویشتن را آن گل رخسار کرد

سر زلفش در میان بود، آمد آن خط سر زده

عیش را بر واعظ بیچاره زهر مار کرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode