گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

حسن روی حور جنت را فلک اظهار کرد

چون رخ خوب تو دید از کعبه استغفار کرد

وه چه کافر بود آن کز دیر مست آمد برون

بهر قیدم رشته تسبیح را زنار کرد

باغبان تا کرد تشبیه دهانش غنچه را

در دلم از زخم پیکانها فزونتر کار کرد

کلک قدرت حل آن در دوره ساغر نهاد

مشکلاتی را که در نه گنبد دوار کرد

رندیش بادا حلال آن کو به عشق مغبچه

خرقه سجاده رهن کلبه خمار کرد

لعل جان بخشش ز مردم جان به آسانی گرفت

سخت‌خوانی‌های من این قصه را دشوار کرد

بر سر بازار حسنش خود فروشی را گذاشت

یوسف و پیش رخش بر بندگی اقرار کرد

دوش چون میمردم از هجران صراحی خون گریست

شمع نیز از سوز دردم خودکشی بسیار کرد

مست و عاشق فانی از دیر مغان آمد برون

هر دو ثابت شد باو گرچه بسی انکار کرد