گنجور

 
واعظ قزوینی

آتش حسنش، کمان عشق را طیار کرد

حرف تمکینش، زبان راتیغ لنگردار کرد

بیزبانی در دو گیتی مایه آسودگی است

از زبان خود را ترازو زیر چندین بار کرد

کوته از پیری نگردد آرزوهای دراز

صبح نتواند بره خوابیده را بیدار کرد

انفعال جرم باشد توبه در پیش کریم

گردش رنگی تواند کار استغفار کرد

در ره گفتار شد گنج روان عمر صرف

واعظ اکنون بایدت گنجی گرفت و کار کرد