گنجور

 
واعظ قزوینی

هرکس به سخا زنده بود، مرگ ندارد

شه کو همه را داد، کجا جامه گذارد؟

آش عجبی می پزد، از بهر خود آنکس

کز خانه دلها به ستم دود برآرد

تاراج کند خانه عمر اهل ستم را

درویش چو هنگام دعا دست برآرد

امروز چو درویش کسی نیست توانگر

کو مرگ خوشی دارد، اگر هیچ ندارد

در مزرع ایام بده، تا بدهندت

دهقان درود هیچ، ز تخمی که نکارد

واعظ چه بخود این همه سوزی ز غم مرگ

آسوده شدن این همه اندیشه ندارد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode