گنجور

 
واعظ قزوینی

برخاست چون شباب و، بجایش نشست شیب

شد جانشین بر هنر ما، هزار عیب

از موج حادثات، کمندیست هر طرف

دزدد از آن محیط ز گرداب سر بجیب

این زندگی مد شهابی نبود بیش

جای تعجب است که کی شد شباب شیب

سست است پای طاقت و، تند است سیل غم

افتاده است کار من اکنون بدست غیب

در زیر تیغ داس حوادث نشسته یی

تا سر به رنگ خوشه برآورده‌ای ز جیب

با یاد آخرت، غم دنیا چکاره است؟

در کشور یقین، نبود جای رشک و ریب

تنگست اگر چه قافیه، واعظ از آن چه باک

رزقی است رزق معنی و، آن خود رسد ز غیب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode