گنجور

 
واعظ قزوینی

برخاست چون شباب و، بجایش نشست شیب

شد جانشین بر هنر ما، هزار عیب

از موج حادثات، کمندیست هر طرف

دزدد از آن محیط ز گرداب سر بجیب

این زندگی مد شهابی نبود بیش

جای تعجب است که کی شد شباب شیب

سست است پای طاقت و، تند است سیل غم

افتاده است کار من اکنون بدست غیب

در زیر تیغ داس حوادث نشسته یی

تا سر به رنگ خوشه برآورده‌ای ز جیب

با یاد آخرت، غم دنیا چکاره است؟

در کشور یقین، نبود جای رشک و ریب

تنگست اگر چه قافیه، واعظ از آن چه باک

رزقی است رزق معنی و، آن خود رسد ز غیب

 
 
 
رودکی

آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب

با صدهزار نزهت و آرایش عجیب

شاید که مرد پیر بدین گه شود جوان

گیتی بَدیل یافت شباب از پی مشیب

چرخ بزرگوار یکی لشکری بکرد

[...]

خواجه عبدالله انصاری

الدار آهلة و انت غریب

اعجب بذلک ان ذالعجیب

کیف السبیل الی الایاب و انت

فی دار المقالة مابرحت غریب

سنایی

فریاد از آن دو چشمک جادوی دلفریب

فریاد از آن دو کافر غازی با نهیب

این همبر دو ترکش دلگیر جان ستان

وان پیش دو شمامهٔ کافور یا دو سیب

بردوش غایه کش او زهره می‌رود

[...]

وطواط

ای از خزاین کرمت خلق را نصیب

در کشف مشکلات جهان رأی تو مصیب

از فیض جود تو همه آفاق را نصاب

وز نور عدل تو همه اسلام را نصیب

عون تو را عیان هدی را شده مجیر

[...]

سعدی

رفتی و صدهزار دلت دست در رِکیب

ای جان اهل دل که تواند ز جان شکیب؟

گویی که احتمال کند مدتی فراق

آن را که یک نفس نبود طاقت عِتیب؟

تا همچو آفتاب برآیی دگر ز شرق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه