گنجور

 
ترکی شیرازی

در کرب و بلا خواندند، چون سید بطحارا

کوفی ز ره تلبیس، آن شافع فردا را

بستند به رویش آب، آن قوم شرر افروزا

کردند دریغ از وی، مهریهٔ زهرا را

کشتند لب تشنه، او را به لب دریا

از خون تنش کردند، رنگین رخ صحرا را

شمر از ره کین ببرید، از تن ز قفایش سر

بر خاک سیه افکند، آن سرو دل آرا را

خولی سر آن سرور، در مطبخ خود جا داد

بنهاد به خاکستر، آن چهرهٔ زیبا را

از پای درآوردند، نخل قد اکبر را

مجنون ز غمش کردند، دل سوخته لیلا را

آغشته به خون کردند، آن قامت دلجو را

پژمرده ز کین کردند، آن لالهٔ حمرا را

سردار سپاه دین، عباس غضنفر فر

شیری که ز هم بدرید، قلب صف اعدا را

دردا که جدا کردند، دست از بدنش آخر

کردند ز خون رنگین، ماه رخ سقا را

در طشت طلا در شام، آزرد یزید از چوب

لعلی که خجل ز اعجاز، می کرد مسیحا را

آتش به خیام او، از قهر زدند اعدا

کز دود سیه کردند، این طارم خضرا را

کردند زکین غارت، اسباب خیامش را

بازو به رسن بستند، صدیقهٔ صغرا را

زن های حریمش را، بردند زر و زیور

کردند دل افسرده، انسیهٔ حورا را

ای شیر خدا بگذار، پایی ز نجف بیرون

در کرب وبلا بنگر، این محشر کبری را

« ترکی » به عزا می کوش، در ماتم شاه دین

امروز اگر خواهی، آسایش فردا را

خواهی که از این درگاه، بی فیض نمانی تو

زنهار مده از دست، این دولت عظمی را

 
 
 
مولانا

جانا سر تو یارا مگذار چنین ما را

ای سرو روان بنما آن قامت بالا را

خرم کن و روشن کن این مفرش خاکی را

خورشید دگر بنما این گنبد خضرا را

رهبر کن جان‌ها را پرزر کن کان‌ها را

[...]

حکیم نزاری

گر هیچ دلی داری دریاب دل مارا

حال دل این بی دل میپسند چنین یارا

جان نیست چنین کاسد کردیم بسی سودا

هم نیز رهی باید بیرون شوِ سودا را

گر عاشق بی چاره از جور نمی نالد

[...]

قاسم انوار

ساقی، ز کرم پر کن این جام مصفا را

آن روح مقدس را، آن جان معلا را

روزی که دهی جامی، از بهر سرانجامی

یک جرعه تصدق کن آن واعظ رعنا را

خواهی که برقص آید ذرات جهان از تو

[...]

حزین لاهیجی

ساقی قدحی در ده، از خود بستان ما را

مستانه بگو رمزی، بگشای معمّا را

ظلمتکدهٔ عاشق، زان چهره منوّر کن

تا چند به روز آرم تاریکی شبها را

از غنچهٔ لب بگشای، با مرده دلان حرفی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه