گر هیچ دلی داری دریاب دل مارا
حال دل این بی دل مَپسند چنین یارا
جان نیست چنین کاسد کردیم بسی سودا
هم نیز رهی باید بیرون شوِ سودا را
گر عاشق بی چاره از جور نمی نالد
هم مرحمتی باید معشوقه ی زیبا را
هیهات که مظلومی در دامنت آویزد
امروز کند عاقل اندیشه ی فردا را
گر یاد کنی از من هم حیف بود بر تو
از وصل سخن گفتن کو زهره و کو یارا
ای گل بن باغ من از من دو سخن بشنو
یک بار نصیحت کن آن سرکش رعنا را
گو بیش نزاری را شاید که نرنجانی
گر سر ننهادستم آن بی سر و بی پا را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به معشوق خود میگوید که اگر دل داری، باید به دل او توجه کنی و حالش را درک کنی. او از ناکامیها و رنجهایی که در عشق کشیده صحبت میکند و میگوید که عشق واقعی نیاز به توجه و محبت متقابل دارد. شاعر به معشوق یادآوری میکند که اگر بخواهد از او یاد کند، بهتر است با محبت و درک این کار را انجام دهد، نه با یادآوری رنجها. او همچنین به معشوق نصیحت میکند که با ملاحظه بیشتری رفتار کند و از سرکشی خود بکاهد تا رابطه بهتری شکل بگیرد. در نهایت، شاعر از معشوق میخواهد که حتی اگر غمگین است، به یاد او باشد و از تصورات منفی پرهیز کند.
هوش مصنوعی: اگر قلبی را احساس میکنی، دل ما را درک کن. حال و روز این دل بیدل را نپسند. تو که یار ما هستی، وضعیت ما را درک کن.
هوش مصنوعی: ما جان خود را بیدلیل و خالی از نشاط کردهایم و بنابراین باید از این افکار و معاملات بینتیجه خارج شویم.
هوش مصنوعی: اگر عاشق بیچاره از ظلم و ستم شکایت نکند، باید محبوب زیبا هم به او رحم کند.
هوش مصنوعی: بسیار بعید است که امروز مظلومی در دامن تو پناه بگیرد و تو با تأمل در آیندهای که در پیش رو داری، به آن فکر کنی.
هوش مصنوعی: اگر به یاد من بیفتی، برای تو اینگونه درست نیست که دربارهی وصال صحبت کنی، چون نه زهرهای وجود دارد و نه یاری که بتواند اینگونه سخن بگوید.
هوش مصنوعی: ای گل زیبا، که در باغ من هستی، دو چیز از من بشنو. یک بار به آن دختر سرکش و زیبا نصیحت کن.
هوش مصنوعی: اگر تو از دیدن من ناراحت نشوی، شاید بتوانی از کلامم بگذری؛ چرا که من هم به راحتی میتوانم به خاطر کسی که سر و پا ندارد، خود را کنار بکشم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جانا سر تو یارا مگذار چنین ما را
ای سرو روان بنما آن قامت بالا را
خرم کن و روشن کن این مفرش خاکی را
خورشید دگر بنما این گنبد خضرا را
رهبر کن جانها را پرزر کن کانها را
[...]
ساقی، ز کرم پر کن این جام مصفا را
آن روح مقدس را، آن جان معلا را
روزی که دهی جامی، از بهر سرانجامی
یک جرعه تصدق کن آن واعظ رعنا را
خواهی که برقص آید ذرات جهان از تو
[...]
ساقی قدحی در ده، از خود بستان ما را
مستانه بگو رمزی، بگشای معمّا را
ظلمتکدهٔ عاشق، زان چهره منوّر کن
تا چند به روز آرم تاریکی شبها را
از غنچهٔ لب بگشای، با مرده دلان حرفی
[...]
در کرب و بلا خواندند، چون سید بطحارا
کوفی ز ره تلبیس، آن شافع فردا را
بستند به رویش آب، آن قوم شرر افروزا
کردند دریغ از وی، مهریهٔ زهرا را
کشتند لب تشنه، او را به لب دریا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.