گنجور

 
ترکی شیرازی

فغان ز دست تو ای روزگار کج بنیاد!

دلی ز دست تو ای بی وفا ندیدم شاد!

ز تند باد تو ای دهر سفله پرور رفت

شکوفه های گلستان احمدی بر باد

به دشت کرب و بلا آب های جاری بود

عزیز فاطمه بهر چه تشنه لب جان داد

شهی که لحمک لحمی، پیمبرش می گفت

چرا زکشتن او شاد شد ابن زیاد؟

کسی شنیده که طفلی به روی دست پدر

کنند پاره گلویش ز ناوک پولاد؟

چنین ستم که تو کردی به اهل بیت نبی

ز جن و انس کسی در جهان ندارد یاد

به ماتم شه بطحا سرشک آتش‌گون

رود ز دیدهٔ «ترکی» چو دجلهٔ بغداد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

جهان به کام خداوند باد و دیر زیاد

برو به هیچ حوادث زمانه دست مداد

درست و راست کناد این مثل خدای ورا

اگر ببست یکی در، هزار در بگشاد

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

[...]

کسایی

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

که گاه مردم ازو شادمان و گه ناشاد

مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف

شگفت و کوته ، لیکن قوی و با بنیاد

فرخی سیستانی

یمین دولت شاه زمانه با دل شاد

بفال نیک کنون سوی خانه روی نهاد

بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای

حصارهای قوی بر گشاده لاد از لاد

هزار بتکده کنده قوی تر از هرمان

[...]

قطران تبریزی

همی ستیزه برد زلف یار با شمشاد

شگفت نیست گر از وی همیشه باشم شاد

گهی بپیچد و بستر بسیجد از دیبا

گهی بتازد و زنجیر سازد از شمشاد

ز قیر بر گل خندان هزار سلسله بست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه