ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۷۸ - سرشک آتش‌گون

فغان ز دست تو ای روزگار کج بنیاد!

دلی ز دست تو ای بی وفا ندیدم شاد!

ز تند باد تو ای دهر سفله پرور رفت

شکوفه های گلستان احمدی بر باد

به دشت کرب و بلا آب های جاری بود

عزیز فاطمه بهر چه تشنه لب جان داد

شهی که لحمک لحمی، پیمبرش می گفت

چرا زکشتن او شاد شد ابن زیاد؟

کسی شنیده که طفلی به روی دست پدر

کنند پاره گلویش ز ناوک پولاد؟

چنین ستم که تو کردی به اهل بیت نبی

ز جن و انس کسی در جهان ندارد یاد

به ماتم شه بطحا سرشک آتش‌گون

رود ز دیدهٔ «ترکی» چو دجلهٔ بغداد