گنجور

 
ترکی شیرازی

عاشقا! گر عاشقی چون عاشقان با غم بساز

یا که با عشاق نرد عشق بازی را مباز

یا چو مردان در طریق عشق بازی زن قدم

یا چو زن در خانه ات بنشین و در را کن فراز

عشق را بحری ست در راه بس مواج و ژرف

عشق را راهی ست هول انگیز و بس دور و دراز

یا منه پا بی مهابا در طریق عاشقی

یا حقیقت بین شو و، بگریز از عشق مجاز

عشق اگر خواهی تاسی جو به شاه دین حسین

سبط دوم، حجت سوم، شه ملک حجاز

آن شهنشاهی که باشد زینت عرش الاه

آن شهنشاهی که باشد خلعت دین را طراز

آن شهنشاهی که بر درگاه قدرش روز و شب

چرخ گردون با همه قدر و شرف برده نماز

آستان درگهش را هر امیری پاسبان

پاسبان خرگهش، هر خسروی گردن فراز

چاکری از چاکران بارگاه حضرتش

بر شهنشاهان هفت اقلیم، دارد امتیاز

بهر طوف مرقدش با قدسیان هر صبح وشام

جبریل از عرش می آید به صد عجز و نیاز

در طریق عشق بازی هر که با وی زد قدم

یافت از وی لاجرم در عاشقی خط جواز

زائران آستان قدس اش از نزدیک و دور

نقد جان برکف همی آرند از بهر نیاز

«ترکیا» کوته سخن کن زانکه از بی دانشی

می کنی مدح کسی کز مدح باشد بی نیاز

مرحبا بر این چنین عاشق که در میدان عشق

زیر خنجر بود با معشوق خود می گفت راز

جلوهٔ معشوق از بس برده بود او را، ز هوش

از سنان و نیزه و خنجر نبودش احتراز

بس که بر جسمش ز هر سو تیر کین، تا پر نشست

پر برون آورد جسم اطهرش چون شاهباز

دلنوازش کس نبد، پهلو نشینش کس نبود

خنجرش پهلو نشین گردید و، تیرش دلنواز

کوفیان کردند از کین، اهل بیتش را سوار

بر اشترهای نحیف کند سیر بی جهاز

ای حسین! ای عاشق جانباز عشق ذوالجلال!

ای که هستی در جهان، بیچارگان را چاره ساز!

آرزو دارم ببوسم آستان درگهت

یک نظر از لطف، بر حالم کن ای شاه حجاز!

تا که باشد ضد عزت، ذلت اندر روزگار

دوستانت در جهان باشند غرق عز و ناز

تا بود در هر دو عالم، فعل آتش سوختن

دشمنانت در جهان، باشند در سوز و گداز