سعد دولت را بسعدالدوله بازآمد نیاز
هردو بهر بندگی در پیش استادند باز
هست با وی نیک ساز ایام از روی خرد
تا که خواهد بود چون با وی نباشد نیک ساز
باز چون رأی رفیع و همت سعد دول
رایت اقبال سعدالملکیان شد سرفراز
هم کنون باشد که گردن بردگان از امر او
پیش درگاه تو آرند از بن دندان غاز
بی نیازان جهانرا باز بینی پیش او
بسته و بگشاده بند خدمت و دست نیاز
نیکخواه او اگر چون زر شود اقبال او
دارد آن قوت که آن زر را ببرد زیر گاز
بدسگال دولت او گر ز روی و آهن است
هست پیش او چو زآتش موم و روغن درگداز
گر بود بر تخت پنجه پایه جای حاسدش
باشد او را تحت پنجه پایه چاه شصت باز
حاش لله گر بود در چاه جای ناصحش
شصت بازی چاه دارد تخت پنجه پایه باز
دایه وار اعدای او را چرخ چندان شیر داد
تا چو پستان گر شود آنگه کندشان شیر باز
وقت آن آمد که اعدا را بکوبد سر چو سیر
تا یکایک آگهی یابند از نرخ پیاز
حاسد او گفت کاید هر فرازیرا نشیب
ناصح او گفت کاید هر نشیبی را فراز
از پس عمر درازی کاندر آن پیمان بدند
ناصحش را شد زبان و دست بر حاسد دراز
گفت کای بدخواه سعدالدوله میبینی که گشت
گفت من جد و حقیقت گفت تو هزل و مجاز
آستان سعد دولت را ز عالم قبله کن
تا در اقبال سعدالدوله آید بر تو باز
خاک پای سعد دولت توتیای چشم کن
تا شوی بر چشم در او بیدریغ و پاکباز
ای خداوندی که بر صدر خداوندان جاه
بدر صدری تکیه کرده بر سریر عز و ناز
تا بباشی بدر صدر سروران دهر باش
در سر کلک تو کار دهر را منع و جواز
دوستان و دشمنانرا آب و آتش فعل باش
بدسگالانرا بسوز و نیکخواهانرا بساز
تا پدید آید بناگوش بتانرا خط سبز
همچو بر دیبای از مشک تاتاری طراز
گاه با زیبا رخان و گاه با مشگین خطان
جام می نوش از بتان چین و تاتار و طراز
تا بگیرد باز بازان کش خرامیدن ز کبک
تا بیاموزد خرامان کبک بازیدن ز باز
دست در زلف چو چنگ یار یار کبک زن
وز شکار بوسه چون بازان بسوی کبک یاز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عاشقا رو دیده از سنگ و دل از فولاد ساز
کز سوی دیگر برآمد عشقباز آن یار باز
عشق بازیدن، چنان شطرنج بازیدن بود
عاشقی کردن نیاری دست سوی او میاز
دل به جای شاه باشد وین دگر اندامها
[...]
صبر من کوتاه گشت از عشق آنزلف دراز
کو گهی با گل بسیر است و گهی با مل براز
تا ندیدم زلف او کژدم ندیدم گل سپر
تا ندیدم چشم او نرکس ندیدم مهره باز
آن همی آزار دم دل کش خریدارم بجان
[...]
ای سنایی کی شوی در عشقبازی دیده باز
تا نگردی از هوای دل به راه دیده باز
زان که عاشق را نیاز آن گه شفیع آید به عشق
کز سر بینش ز کل کون گردد بینیاز
نیست حکم عقل جایز یک دم اندر راه عشق
[...]
این منم یارب بصدر مهتر کهتر نواز
از ندیمان یافته بر خواندن مدحت جواز
قفل درج طبع بگشاه بمفتاح زبان
آشکارا کرده هر دری که در دل بود راز
مهتر کهتر نواز از مدحت من شاد و خوش
[...]
گر نهای دیوانه رو مر خویش را دیوانه ساز
گرچه صد ره مات گشتی مهره دیگر بباز
گرچه چون تاری ز زخمش زخمه دیگر بزن
بازگرد ای مرغ گرچه خستهای از چنگ باز
چند خانه گم کنی و یاوه گردی گرد شهر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.