گنجور

 
ترکی شیرازی

هر که را عشق دلبری به سر است

میتوان گفتنش که خود بشر است

وآنکه از عشق، بی خبر باشد

جانور بلکه کم زجانور است

ما سوی را به نیم جو نخرد

هرکه از سر عشق باخبر است

عشق گنج است و عاشقی گنجور

عشق دریا و عاشقی گهر است

هر که عاشق نشد در این عالم

به مثل چون درخت بی ثمر است

عاشقی نیست کار بوالهوسان

که ره عشق، راه پر خطر است

عاشقان را شروط بسیار است

کاولین شرط، ترک جان و سر است

پا به میدان عشق، هر که نهاد

سینه اش تیر عشق را سپر است

عاشقی پیشهٔ حسین علی است

که در آفاق، نام او سمر است

جان به قربان نام آن عاشق

که زجان، نام او عزیزتر است

«ترکیا» عشق از حسین آموز

که چنین عشق، عشق با اثر است