گنجور

 
ترکی شیرازی

شاهی که نه فلک،چو بساطی ست زیر پاش

ایزد عطا نموده به سر، تاج انماش

سایند سروران، به درش جبههٔ نیاز

داده است سروری، به همه سروران خداش

تا دست صنع بافت قماش وجود خلق

در کارگه نداشت از این خوبتر قماش

گر خوانمش خدای بود این سخن خطا

وین هم خطا بود که جدا دانم از خداش

آن شب که مصطفی به سوی غار ثور رفت

با صد شعف به جای نبی خفت در فراش

چون ذوالفقار برکشد از قهر، روز جنگ

افتد ز هیبتش به تن خصم ارتعاش

چون زد به عمر عبدوداز قهر تیغ

روح الامین ز جانب حق گفت مرحباش

شاها! منم که «ترکی» مدحت گر توام

مداحی توام شده در روزگار فاش

دست من است و دامن حب تو یاعلی

فردا به روز محشر، به قولم گواه باش

باشد ز فرق تا قدمم غرق در گناه

در محشرم به نزد خدا عذر خواه باش

سوز دلم به حال جگرگوشه ات حسین

کوشد شهید از ستم قوم بد معاش

ای شیر کردگار! حسین تو شد شهید

با اشک از نجف، قدمی نه به کربلاش

بتگر که چون حسین تو رادر کنار نهر

لب تشنه سر برید زکین، شمر از قفاش

آن سر که جبرئیل ز مویش غبار شست

خولی زکینه داد به خاک تنور جاش

عباس پور صف شکنت را نگر که چون

از پیکر شریف، جداگشت دستهاش

آغشته گشت سنبل اکبربه خون و ماند

چون لاله داغ بر دل لیلا و عمه هاش

در قتلگه به زینب دل خسته ات نگر

ژولیده مو، سیاه به سر، چهره پرخراش

از ظلم کوفیان ستم پیشهٔ دنی

یک تن به جا نماند ز انصار و اقرباش