گنجور

 
ترکی شیرازی

بیا ای ساقی شیرین شمایل!

به جامی می، غمم بزدای از دل

بده جامی از آن راح رحیقم

که از خاطر کند اندوه زایل

مرا باشد تنی لاغرتر از مو

چه سازد باغمی چون کوه بازل

ز بس بار غمم بر دل نشسته

بجنبد ناقه ام در زیر محمل

غم یارم چنان از پا فکنده است

که نتوانم برون آمد ز منزل

به صد حسرت سفر کرد از برم یار

تحمل از فراقش هست مشکل

به امیدی که آید از سفر باز

دو گوشم هست بر صوت جلاجل

دریغا کشتی امید «ترکی»

به گرداب غمش بنشست در گل

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
منوچهری

الا یا خیمگی! خیمه فروهل

که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل

تبیره زن بزد طبل نخستین

شتربانان همی‌بندند محمل

نماز شام نزدیکست و امشب

[...]

باباطاهر

حرامم بی‌ته بی آلاله و گل

حرامم بی‌ته بی آواز بلبل

حرامم بی اگر بی‌ته نشینم

کشم در پای گلبن ساغر مُل

مسعود سعد سلمان

به علم فلسفه چندین چه نازی

که باشد فلسفی دایم معطل

هزاران گونه مشکل بیش بینم

در آن زلفین مفتول مسلسل

ارکب حل شکل کل یوم

[...]

ابوالفرج رونی

فلک در سایه پر حواصل

زمین را پر طوطی کرد حاصل

هوا بر سیرت ضحاک ظالم

گزید آئین نوشروان عادل

خزان را با بهار از لعب شطرنج

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه