گنجور

 
ترکی شیرازی

تا به گرد رخ تو سر زد خط

راست گویم فتاده ام به غلط

که خط است این به گرد عارض تو

یا به مه ریخته ز مشک نقط

از فراق تو روز و شب باشد

اشک جاری ز دیده ام چون شط

غم به گردم چو حلقهٔ پرگار

من چو مرکز فتاده ام به وسط

می کشم ناله از جگر شب و روز

از فراق رخ تو چون بربط

من به بحر محبتت جانا!

می خورم غوطه روز و شب چون بط

با جمال تو عشق من واجب

وز رقیب تو اجتناب احوط

«ترکیا» هر کسی رهی دارد

راه من، راه عاشقی ست فقط