گنجور

 
سنایی

دل احمد ز کون بود نقط

آدم و جمله انبیا برخط

انبیا خطِ دائره بودند

همه بر خط جمال بنمودند

وان صحابی که چون ستاره بدند

همه پرگار گرد داره بدند

آنچه گفت احمد آن رسول گزین

اول الخلق و آخرالبعث این

زانکه اول نقط بُد و پس خط

خط دوم خلق بود بعد نقط

جان بوبکر خط اوسط بود

نه ز خط بُد عتیق در خط بود

هادی راه ره نمود او را

هیچ جمعیّتی نبود او را

گرچه اصحاب کهف از پی راه

جمله گشتند از آن خلل آگاه

زرق و تلبیس و مکر دقیانوس

گشت معلومشان که هست فسوس

آنکه از گربه‌ای رمان باشد

کی خدای همه جهان باشد

یا سه یا پنج یا که هفت بدند

بود جمعیّتی چو جمع شدند

بعد از آن سگ متابعت بنمود

تا از آن یک قدم ورا بُد سود

گاه بوبکر خود نبد جمعی

از هدایت بیافت او شمعی

لفظ سیّد چو در زمان بشنید

در شب داج راه راست بدید

به یکی لفظ وی بداد اقرار

گشت از اصنام و از وثن بیزار

لاجرم در میان دایره بود

بی‌زیان مر ورا برآمد سود

انبیا بُد خط و رسول نقط

جان بوبکر در میانهٔ خط

صدهزاران ترحّم و رضوان

از سنایی به جام او برسان