گنجور

 
ترکی شیرازی

به زیر زلف تو رخشنده چهرهٔ مطبوع

چنان بود که به شب، آفتاب کرده طلوع

به پیش قبلهٔ ابروت، آن سیه گون زلف

چو قنبر است که خم گشته از برای رکوع

از این سپس به پریشانی سر زلفت

به هیچ کس نتوان دید خاطر مجموع

اگر به چشم پر آبم نظر کنی دانی

که فرق هاست ز دریای ژرف تا مینوع

به من که رند قدح نوش و مستم ای زاهد!

ز جام باده سخن گو، نه از اصول و فروع

بر آستان تو اغیار راست اذن دخول

محب خاص تو «ترکی» چرا؟ بود ممنوع