آن پری چهره نگاری که منم خاک درش
میل دارم که شبی تنگ بگیرم ببرش
من نظر جز به جمالش نکنم جایی و، او
روی درهم کشد ار سوی من افتد نظرش
بی وفایی همه آموخته در مکتب و بس
گویی از علم وفا هیچ نباشد خبرش
درپس پرده دل از دست، برد خلقی را
آه اگر پرده فتد از رخ همچون قمرش
به قدم بوسی اش از خاک برون آرم سر
بعد مردن، اگر افتد، به مزارم گذارش
عاشق سوخته دل، پا نکشد از در دوست
چون قلم، گر بشکافند دو صد بار سرش
هر شبی را سحری هست ولی در عجبم
چه شب است این شب هجران، که نباشد سحرش
مرغ هر دل که گشاید به هوایش پر و بال
بشکند عاقبت از سنگ جفا بال و پرش
نه عجب گر بچکد از سخنم شربت و قند
گر شبی بوسه زنم بر لب همچون شکرش
خبرش نیست که شب تا به سحر «ترکی» را
عوض اشک، رود خون دل از چشم ترش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلتنگی شاعر نسبت به معشوقش است. شاعر آرزو دارد که لحظهای محبوبش را در آغوش بگیرد و از زیباییاش لذت ببرد. او از بیوفایی و نداشتن وفا در عشق شکایت میکند و به مشکلاتی که ناشی از جدایی و هجران است، اشاره میکند. شاعر احساس میکند که دلش به معشوق بسته است و حتی در مرگ هم در کنار او خواهد بود. او شبهای بیخوابی را تجربه میکند و از درد جدایی به شدت رنج میبرد و منتظر شبهای بهتر و وصال است. احساسات عمیق و تلخی در کلام او موج میزند و در نهایت، شاعری عاشق، تحت تأثیر عشق خود، صبر و تحمل بسیار دارد.
هوش مصنوعی: من به آن زیبای محبوبی که تصویرش در ذهنم نقش بسته، بیاندازه علاقه دارم و آرزو میکنم شبی او را در آغوش بگیرم و به سوی خود ببری.
هوش مصنوعی: من نظر خود را فقط به زیبایی او معطوف میکنم و اگر او به من نگاه کند، ممکن است چهرهاش را از من بگرداند.
هوش مصنوعی: بیوفایی را همه در مکتب آموختهاند و گویی از علم وفا هیچ خبر و آگاهی ندارند.
هوش مصنوعی: اگر پردهای که بر چهره دل است کنار برود، چه دلیری که درد و حسرت از دست دادن عشق را فاش کند. کاش پرده از چهرهاش کنار برود و زیباییاش چون ماه نمایان شود.
هوش مصنوعی: وقتی که او را تقدیس میکنم و به خاک احترام میگذارم، حتی بعد از مرگم، اگر به مزارم بیاید، سرم را از خاک بلند میکنم.
هوش مصنوعی: عاشق دل شکسته هرگز از درِ محبوب خارج نمیشود، حتی اگر صد بار هم او را مورد آسیب قرار دهند، همچون قلمی که در دست نویسنده تا آخرین لحظه کار خود را ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: هر شب یک سحر و صبحی دارد، اما من در شگفتم که این شب جدایی چه شبی است که هیچ روشنایی و صبحی ندارد.
هوش مصنوعی: هر که عاشق شود و دلش را به عشق وا کند، در نهایت از سختیها و بیمحبتیها شکست میخورد و پروازش محدود میشود.
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر از کلامم شیرینی و لذتی مانند شربت و قند به وجود آید، چرا که اگر شبی لبم را به لب او بزنم، همانند شکر احساس خوشایندی پیدا میکنم.
هوش مصنوعی: او نمیداند که شب تا صبح به جای اشک، خون دل از چشمهایش میریزد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پوست هر یک بفکند و ستخوان و جگرش
خونشان کرد به خم اندر و پوشید سرش
پس به صاروج بیندود همه بام و برش
جامهٔ گرم برافکند پلاسین ز برش
ذات عشق ازلی را چون میآمد گهرش
چون شود پیر تو آن روز جوانتر شمرش
هر که را پیرهن عافیتی دوخت به چشم
از پس آن نبود عشق بتی پرده درش
خاصه اندوه چنین بت که همی از سر لطف
[...]
پای بر خاک نهادم چو تو بودی زبرش
چو تو در خاک شدی جای کنم فرق سرش
منّتی نیست ز خلقم به جهان جز کرمش
گر به دیده بتوان رفت دمی خاک درش
گر به جانی بفروشد ز درش مشتی خاک
توتیای بصرش کن تو و از جان بخرش
غیر لطفش نبود هیچکسم در دو جهان
[...]
آن سفر کرده که جان رفت مرا بر اثرش
هست ماهی که نیاورد به من کس خبرش
نازنینی که کنون خاسته از مسند ناز
کی بود طاقت رنج ره و تاب سفرش
گرچه از رفتن او می رودم صبر و شکیب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.