گنجور

 
ترکی شیرازی

به فلک، بانگ ناله ام بر شد

گوش گردون، ز ناله ام کر شد

نه فراق توام به خواری کشت

نه وصال توام میسر شد

دیده ام بسکه ریخت گوهر اشک

دامنم پر ز در و گوهر شد

همه شب از خیال ماه رخت

تا سحر، دیده ام پر اختر شد

در فراق توام بسی شب و روز

شب به سر رفت و، روز آخر شد

تا دلم شد اسیر خال لبت

ناتوان بود، ناتوان تر شد

این شکایت به جانب که برم

که مسلمان، اسیر کافر شد

من کشیدم جفای روز فراق

شب وصلت نصیب دیگر شد

بسکه خونابه، چشم «ترکی» ریخت

صفحهٔ دفترش ز خون تر شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode