گنجور

 
ترکی شیرازی

دوش آمد دلبرم با چهرهٔ افروخته

وز رخ افروخته جان جهانی سوخته

از کمان غمزه اش تیری مرا بر دل رسید

شصت او نازم عجب تیرافکنی آموخته

از نگاهی جامهٔ صبر مرا او پاره کرد

من چو حربا دیده بر خورشید رویش دوخته

گفتمش جانا ز تاب عشق عالم سوز تو

صبر و تاب و جسم و جان وخانمانم سوخته

این وفاداری ز «ترکی» بس که با این مفلسی

یک سر موی تو را با عالمی نفروخته

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode